فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P54
تهیونگ
دوباره صدای زنگ گوشیم بلند شد کلافه گوشیو برداشتمو به صفحه نگاه کردم
_اونه بازم؟
_اره خودشه
_خب جواب بده مثل اینکه ول کن نیست
گوشیو سمت کوک گرفتمو چشمامو بستمو سرمو به دیوار تکیه دادم
_حوصله چرندیاتشو ندارم خودت حلش کن
گوشیو از دستم گرفتو جواب داد
منتظر نموندم ببینم چیا میگه راهمو سمت اتاقم کج کردمو وارد اتاق شدم.
بدون اینکه چراغو روشن کنم سمت تخت قدم برداشتمو خودمو پرت کردم روش.
سردرد داشتم شقیقه هام نبض میزدن.. صدای بادی که به شیشه های پنجره برخورد میکرد رو مخ ترین صدای ممکن بود
دره اتاق به آرومی باز شد
_بیا تو
_داداش..این دختره میگه میخواد فردا بیاد شرکت
_خب؟
_میاد دیگه همین با سهم پدرش اونجا مشغول میشه
حالا یه مشکل جدید سره راهمون سبز شده بود
_برو بیرون
_اما
_گفتم برو بیرون فردا راجبش حرف میزنیم
_باشه،اینم گوشیت
داد دستمو رفت بیرون
هوا تاریک بود،ساعت چند بود؟
به گوشی نگاه کردم یازده شب..به هیناه زنگ نزده بودم حتماً منتظره.
شمارشو گرفتم...تنها کسی که میتونست تو این شرایط آرومم کنه و ذهنمو از آشفتگی در بیاره همین خانمِ رییس ریزه میزه خودم بود
دیگه داشتم از جواب دادنش ناامید میشدم که صدای خواب آلودی پیچید تو گوشم لبخندی زدم به این بامزه بودنشو شروع به حرف زدن کردم
_چطوری ؟ تونستی استراحت کنی؟
&آره،تا الان خواب بودم تو چی استراحت کردی؟
من؟ از موقعی که اومده بودم رو کاناپه وسط سالن نشسته بودمو به سویون فکر میکردم
_آره عزیزم تونستم
&تهیونگ
شنیدن اسمم با اون لحن آروم برام کافی بود که بفهمم هنوزم همونه
_چیشده؟
&خوبی؟ آخه صدات..
_من خوبم خانمِ رییس
&خانمِ رییس ؟
اینو گفتو زد زیره خنده با خنده هاش منم خندم گرفت
بالاخره نزدیک به نیم ساعت حرف زدیمو با گفتن شب بخیر امشبمونم تموم شد
دوباره صدای زنگ گوشیم بلند شد کلافه گوشیو برداشتمو به صفحه نگاه کردم
_اونه بازم؟
_اره خودشه
_خب جواب بده مثل اینکه ول کن نیست
گوشیو سمت کوک گرفتمو چشمامو بستمو سرمو به دیوار تکیه دادم
_حوصله چرندیاتشو ندارم خودت حلش کن
گوشیو از دستم گرفتو جواب داد
منتظر نموندم ببینم چیا میگه راهمو سمت اتاقم کج کردمو وارد اتاق شدم.
بدون اینکه چراغو روشن کنم سمت تخت قدم برداشتمو خودمو پرت کردم روش.
سردرد داشتم شقیقه هام نبض میزدن.. صدای بادی که به شیشه های پنجره برخورد میکرد رو مخ ترین صدای ممکن بود
دره اتاق به آرومی باز شد
_بیا تو
_داداش..این دختره میگه میخواد فردا بیاد شرکت
_خب؟
_میاد دیگه همین با سهم پدرش اونجا مشغول میشه
حالا یه مشکل جدید سره راهمون سبز شده بود
_برو بیرون
_اما
_گفتم برو بیرون فردا راجبش حرف میزنیم
_باشه،اینم گوشیت
داد دستمو رفت بیرون
هوا تاریک بود،ساعت چند بود؟
به گوشی نگاه کردم یازده شب..به هیناه زنگ نزده بودم حتماً منتظره.
شمارشو گرفتم...تنها کسی که میتونست تو این شرایط آرومم کنه و ذهنمو از آشفتگی در بیاره همین خانمِ رییس ریزه میزه خودم بود
دیگه داشتم از جواب دادنش ناامید میشدم که صدای خواب آلودی پیچید تو گوشم لبخندی زدم به این بامزه بودنشو شروع به حرف زدن کردم
_چطوری ؟ تونستی استراحت کنی؟
&آره،تا الان خواب بودم تو چی استراحت کردی؟
من؟ از موقعی که اومده بودم رو کاناپه وسط سالن نشسته بودمو به سویون فکر میکردم
_آره عزیزم تونستم
&تهیونگ
شنیدن اسمم با اون لحن آروم برام کافی بود که بفهمم هنوزم همونه
_چیشده؟
&خوبی؟ آخه صدات..
_من خوبم خانمِ رییس
&خانمِ رییس ؟
اینو گفتو زد زیره خنده با خنده هاش منم خندم گرفت
بالاخره نزدیک به نیم ساعت حرف زدیمو با گفتن شب بخیر امشبمونم تموم شد
۱۱.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.