راز نقشه کهنه پارت ۵
کاپیتان فهمید خطوط روی کاغذ پاره و چروکیده ترجمههایی هستند که به طور اتفاقی توی آب انداخت!
و اون کلید زنگ زده،...کلید صندوق گنج بود.
بعد از ترجمه خطوط متوجه شد در میان درختهای جزیره، همان درختهایی که حتی به عنوان سرپناه هم نمیشد ازشان استفاده کرد یه در مخفی وجود داره که سالهاست اونجا در حال خاک خوردنه.
کاپیتان ریچاردو به سرعت به سمت درختها رفت ولی ناگهان.... درون چاه عمیقی افتاد،... امیق و شیبدار!
ولی این دقیقاً همون چیزی بود که کاپیتان انتظارش رو داشت. وقتی به ته چاه رسید، بلند شد و لباسهایش را تکاند و به سمت جلو حرکت کرد، بوتهها رو کنار زد تا به صندوقچهای رسید!
ولی انتظار او یک عالمه سکه طلا نبود...
یا یک الماس قیمتی...
مرواریدهای گرانبها؟...
نه، هیچ کدام آنها چیزی نبود که کاپیتان قصد دست یافتن به آن را داشت!
کاپیتان که از شدت خوشحالی خشکش زده بود با زانو به روی زمین افتاد و کلید را درون صندوق کرد...
این اتفاق طبیعی نیست، چرخاندن کلید خیلی آهسته پیش میرفت! و قبل از اینکه در صندوق رو باز کنه،... چند نفر با پا رفتن تو کمرش!
همه به زمین افتادن و کاپیتان که حسابی جا خورده بود و درد کمرش از غرق شدن کشتیاش هم بدتر بود با باز کردن چشمانش فهمید که باید صندوقچه را بردارد و به فکر راه فرار باشد...
.
.
برای پارت بعد کلمه صندوق رو کامنت کن 🗺🧭
و اون کلید زنگ زده،...کلید صندوق گنج بود.
بعد از ترجمه خطوط متوجه شد در میان درختهای جزیره، همان درختهایی که حتی به عنوان سرپناه هم نمیشد ازشان استفاده کرد یه در مخفی وجود داره که سالهاست اونجا در حال خاک خوردنه.
کاپیتان ریچاردو به سرعت به سمت درختها رفت ولی ناگهان.... درون چاه عمیقی افتاد،... امیق و شیبدار!
ولی این دقیقاً همون چیزی بود که کاپیتان انتظارش رو داشت. وقتی به ته چاه رسید، بلند شد و لباسهایش را تکاند و به سمت جلو حرکت کرد، بوتهها رو کنار زد تا به صندوقچهای رسید!
ولی انتظار او یک عالمه سکه طلا نبود...
یا یک الماس قیمتی...
مرواریدهای گرانبها؟...
نه، هیچ کدام آنها چیزی نبود که کاپیتان قصد دست یافتن به آن را داشت!
کاپیتان که از شدت خوشحالی خشکش زده بود با زانو به روی زمین افتاد و کلید را درون صندوق کرد...
این اتفاق طبیعی نیست، چرخاندن کلید خیلی آهسته پیش میرفت! و قبل از اینکه در صندوق رو باز کنه،... چند نفر با پا رفتن تو کمرش!
همه به زمین افتادن و کاپیتان که حسابی جا خورده بود و درد کمرش از غرق شدن کشتیاش هم بدتر بود با باز کردن چشمانش فهمید که باید صندوقچه را بردارد و به فکر راه فرار باشد...
.
.
برای پارت بعد کلمه صندوق رو کامنت کن 🗺🧭
۶۸۵
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.