درگیر مافیاها/ پارت ۶۳
از زبان سویون: جانگ شین گفت بهتره بریم عمارتش صحبت کنیم منم قبول کردم و رفتیم...
تو عمارت جانگ شین:
وارد عمارت شدیم و رفتیم توی اتاق جانگ شین نشستیم که جانگ شین بهم گفت: خب بفرمایید چه مشکلی بود میخواستین حلش کنین؟
سویون: راستش...من حقیقتش نمیدونم چجوری شروع کنم... اصلا بزار بی مقدمه و رک بگم که بهتره
جانگ شین: قطعا بهتره خب بگید
سویون:من میدونم شما یه مدارکی علیه پدرم دارید و میخواید تو دردسر بندازینش
جانگ شین بدجور جا خورد دستاشو تو هم گره کرد و گفت: از کجا فهمیدی؟
سویون: اتفاقی شنیدم
جانگ شین:خب حالا موضوع رو به پدرتون گفتین؟
سویون: البته که نه میخواستم خودم حلش کنم
جانگشین پوزخندی زد و گفت: چجوری میخوای حلش کنی؟مگه بچه بازیه
سویون:ببین خودت خوب میدونی اگه به پدرم بگم داری چیکار میکنی خیلی برات بد میشه و تو دردسر بزرگی میفتی به هر حال پدر منم آدم کمی نیست میتونه ضربه بزرگی بهت وارد کنه ولی اون تهیونگ و جونگکوک کار خاصی نمیتونن باهات بکنن زورشون بهت نمیرسه و اینکه حتی برام مهم نیس که اون مدارک چیه و از کجا اومده و تو برای چی داری به تهیونگ و جونگکوک کمک میکنی فقط میخوام ازت بخرمشون
جانگ شین: تو الان منو تهدید میکنی؟از من بخری؟ تو؟ چطوری میتونی آخه
سویون: ببین من میتونستم یه دردسر بزرگ به پا کنم و اون مدارکو با زور ازت بگیرم ولی نه تنها دردسری درست نکردم بلکه حتی مجانیم نمیخوامشون
جانگ شین از جاش بلند شد رفت رو به روی پنجره اتاقش و بیرونو نگاه کرد چند دقیقه همونجوری ساکت موند بعدش برگشت گفت:فکر بدیم نیست ولی خیال نکن بخاطر پول میخوام باهات معامله کنم در واقع بدمم نمیاد اون دوتا جوجه مافیا رو ادب کنم که بعدا واسه من شاخ نشن گرچه زیر معاملم با اونا میزنم
سویون: خب تو میتونی اینو بهشون نگی با سر بگردونیشون و همچنان ادعا کنی مدارک پیشته
جانگشین یه مکث کوتاهی کرد و با لبخند خبیثی گفت: خودم میدونم چیکار کنم
سویون: پس کی اون مدارکو بهم میدی؟
جانگ شین: الان نصفشونو میدم و نصف پولمو میگیرم بقیشو بعدا میدم
سویون: عجب آدم حسابگری هستی تو...
بعدشم نصف مدارکیو که بهم گفت بهم داد و براش چک کشیدم از حساب خودم؛ خیلی کنجکاو بودم ببینم مگه این مدارک چیه که میتونه پدرمو نابود کنه...
از زبان ا/ت: داشتم از آشپزخونه میومدم بیرون که دیدم یه دختره از اتاق جانگ شین اومد بیرون و داشت میرفت که باهم روبرو شدیم بهم لبخندی زد و رفت جانگ شین دم اتاقش بود پرسیدم: این خانوم کی بود؟
جانگ شین: بعدا بهت میگم عزیزم...
نفهمیدم چه خبر بود شونه ای بالا انداختم و رفتم تو اتاقم فک کردم شاید مثل همه اون آدماییه که همیشه اینجا رفت آمد میکنن برای همینم اهمیت ندادم...
شرط: ۶۰ لایک
تو عمارت جانگ شین:
وارد عمارت شدیم و رفتیم توی اتاق جانگ شین نشستیم که جانگ شین بهم گفت: خب بفرمایید چه مشکلی بود میخواستین حلش کنین؟
سویون: راستش...من حقیقتش نمیدونم چجوری شروع کنم... اصلا بزار بی مقدمه و رک بگم که بهتره
جانگ شین: قطعا بهتره خب بگید
سویون:من میدونم شما یه مدارکی علیه پدرم دارید و میخواید تو دردسر بندازینش
جانگ شین بدجور جا خورد دستاشو تو هم گره کرد و گفت: از کجا فهمیدی؟
سویون: اتفاقی شنیدم
جانگ شین:خب حالا موضوع رو به پدرتون گفتین؟
سویون: البته که نه میخواستم خودم حلش کنم
جانگشین پوزخندی زد و گفت: چجوری میخوای حلش کنی؟مگه بچه بازیه
سویون:ببین خودت خوب میدونی اگه به پدرم بگم داری چیکار میکنی خیلی برات بد میشه و تو دردسر بزرگی میفتی به هر حال پدر منم آدم کمی نیست میتونه ضربه بزرگی بهت وارد کنه ولی اون تهیونگ و جونگکوک کار خاصی نمیتونن باهات بکنن زورشون بهت نمیرسه و اینکه حتی برام مهم نیس که اون مدارک چیه و از کجا اومده و تو برای چی داری به تهیونگ و جونگکوک کمک میکنی فقط میخوام ازت بخرمشون
جانگ شین: تو الان منو تهدید میکنی؟از من بخری؟ تو؟ چطوری میتونی آخه
سویون: ببین من میتونستم یه دردسر بزرگ به پا کنم و اون مدارکو با زور ازت بگیرم ولی نه تنها دردسری درست نکردم بلکه حتی مجانیم نمیخوامشون
جانگ شین از جاش بلند شد رفت رو به روی پنجره اتاقش و بیرونو نگاه کرد چند دقیقه همونجوری ساکت موند بعدش برگشت گفت:فکر بدیم نیست ولی خیال نکن بخاطر پول میخوام باهات معامله کنم در واقع بدمم نمیاد اون دوتا جوجه مافیا رو ادب کنم که بعدا واسه من شاخ نشن گرچه زیر معاملم با اونا میزنم
سویون: خب تو میتونی اینو بهشون نگی با سر بگردونیشون و همچنان ادعا کنی مدارک پیشته
جانگشین یه مکث کوتاهی کرد و با لبخند خبیثی گفت: خودم میدونم چیکار کنم
سویون: پس کی اون مدارکو بهم میدی؟
جانگ شین: الان نصفشونو میدم و نصف پولمو میگیرم بقیشو بعدا میدم
سویون: عجب آدم حسابگری هستی تو...
بعدشم نصف مدارکیو که بهم گفت بهم داد و براش چک کشیدم از حساب خودم؛ خیلی کنجکاو بودم ببینم مگه این مدارک چیه که میتونه پدرمو نابود کنه...
از زبان ا/ت: داشتم از آشپزخونه میومدم بیرون که دیدم یه دختره از اتاق جانگ شین اومد بیرون و داشت میرفت که باهم روبرو شدیم بهم لبخندی زد و رفت جانگ شین دم اتاقش بود پرسیدم: این خانوم کی بود؟
جانگ شین: بعدا بهت میگم عزیزم...
نفهمیدم چه خبر بود شونه ای بالا انداختم و رفتم تو اتاقم فک کردم شاید مثل همه اون آدماییه که همیشه اینجا رفت آمد میکنن برای همینم اهمیت ندادم...
شرط: ۶۰ لایک
۱۹.۹k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.