فیک کوک (* رز سیاه* ) پارت 14
از زبان ا/ت :
رفتم اتاقم دیدم میا تو اتاقمه به میزنم نگاه میکنه .
گفتم : آه سلام .
جواب نداد رفتم نشستم که دیدم یه پاکت مشکی روی میزمه .
برش داشتم و روشو خوندم و نوشته بود : دعوت نامه جشنواره کفش
خوشحال شدم و گفتم: وای من دعوت شدم باورم نمیشه .
میا گفت : یعنی کی بهت داده .( با ناراحتی )
گفتم : نمیدونم
بعد گفت : میدونی که دستیارا نمیتونن بیان یعنی کسی ترو به جای خودش فرستاده .
که تلفون اتاقم زنگ خورد و برداشتم و دیدم بابام جواب دادم گفتم : بله بفرمایید
گفت : بیا اتاقم
دعوت نامه رو گذاشتم و رفتم بیرون و از شیشه ی اتاقم برای میا دست تکون دادم .
رفتم اتاق بابام و گفتم : بله با من کاری داشتین ؟
گفت : دعوت نامه رو دیدی ؟
گفتم : تو دادیش ؟!
گفت : آره خب کارت اینجا خوب بود گفتم برای پاداش خوب باشه .
خوشحال شدم و گفتم : خب امم ....ممنون قول میدم جبران کنم .
بعد گفت : الان برو خونه و آماده شو میام دنبالت .
بدو وسایلمو با دعوت نامه برداشتم و پیاده بدو بدو رفتم خونه .
یه لباس پوشیدم ( اسلاید ۲ لباس ا/ت ) و به مامانم تصویری زنگ زدم مامانم گفت : چه عجب انقدر خوشگل کردی ؟
گفتم : دارم میرم جشنواره کفش .
گفت : با کی
گفتم : با.....بابا
گفت : دخترم آخه....
گفتم : مامان هیچ دستیاری به این جشنواره نمیتونه بره ولی خودش این دعوت نامه رو داده تا باهاش برم برای پاداش یعنی به فکرمه
گفت : دخترم چوی اون آدمی نیس که فکر میکنی تو متوجه منظورش نشدی .
گفتم : مامان تو یه مدت عاشق این آدم بودی.... خب من دیگه باید برم .
فقط کردم و رفتم شرکت و با بابام رفتیم سمت جشنواره .
۰۰۰۰۰۰
رفتم اتاقم دیدم میا تو اتاقمه به میزنم نگاه میکنه .
گفتم : آه سلام .
جواب نداد رفتم نشستم که دیدم یه پاکت مشکی روی میزمه .
برش داشتم و روشو خوندم و نوشته بود : دعوت نامه جشنواره کفش
خوشحال شدم و گفتم: وای من دعوت شدم باورم نمیشه .
میا گفت : یعنی کی بهت داده .( با ناراحتی )
گفتم : نمیدونم
بعد گفت : میدونی که دستیارا نمیتونن بیان یعنی کسی ترو به جای خودش فرستاده .
که تلفون اتاقم زنگ خورد و برداشتم و دیدم بابام جواب دادم گفتم : بله بفرمایید
گفت : بیا اتاقم
دعوت نامه رو گذاشتم و رفتم بیرون و از شیشه ی اتاقم برای میا دست تکون دادم .
رفتم اتاق بابام و گفتم : بله با من کاری داشتین ؟
گفت : دعوت نامه رو دیدی ؟
گفتم : تو دادیش ؟!
گفت : آره خب کارت اینجا خوب بود گفتم برای پاداش خوب باشه .
خوشحال شدم و گفتم : خب امم ....ممنون قول میدم جبران کنم .
بعد گفت : الان برو خونه و آماده شو میام دنبالت .
بدو وسایلمو با دعوت نامه برداشتم و پیاده بدو بدو رفتم خونه .
یه لباس پوشیدم ( اسلاید ۲ لباس ا/ت ) و به مامانم تصویری زنگ زدم مامانم گفت : چه عجب انقدر خوشگل کردی ؟
گفتم : دارم میرم جشنواره کفش .
گفت : با کی
گفتم : با.....بابا
گفت : دخترم آخه....
گفتم : مامان هیچ دستیاری به این جشنواره نمیتونه بره ولی خودش این دعوت نامه رو داده تا باهاش برم برای پاداش یعنی به فکرمه
گفت : دخترم چوی اون آدمی نیس که فکر میکنی تو متوجه منظورش نشدی .
گفتم : مامان تو یه مدت عاشق این آدم بودی.... خب من دیگه باید برم .
فقط کردم و رفتم شرکت و با بابام رفتیم سمت جشنواره .
۰۰۰۰۰۰
۶.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.