فیک خانواده سانو p7
فیک خانواده سانو_p7
خب چون حوصله ندارم بقیه جنگو بگم... جنگ تموم شد دوباره تومان برد😐...
ران روی ات کراشید و ات هم روی ران کراشید[🗿📿]
همه توی خونه نشستن صدای تلویزیون:
فردا شب فستیوال اتش بازی در منطقه...داریم یادتون نره به غرفه ها سر بزنید!!
شینیچیرو: باید خانوادگی بریممممم
ات و مایکی: ارههههه
مایکی: تازه به بچه های تومان هم میگم بیاننننن
ات: ......
بابابزرگ: من نمیام.
ات و مایکی و شینیچیرو: چراااااا
بابابزرگ: گفتم نمیام و نمیام حرف نباشه
سکوت*
اون سه تا: باشه...
خب رفتن خوابیدن شب فستیوال*
ات کیمونو شو پوشید و رفت پیش مایکی گفت: داداشی قشنگ شدم؟!
مایکی: مث یه فرشتههههه
ات سرخ شد*
ممنونمممممم
ات رفت پشت موتور مایکی نشست و شینیچیرو هم با موتور خودش اومد
مایکی و ات از موتور پیاده شدن و ات دست مایکی رو گرفت و رفتن پیش غرفه ها
ات: مایکی بیا بریم پیش اون خانمه ببینیم چی میفروشه؟
مایکی زل زده بود به یه مغازه*
ات: مایکی به کجا زل زدی؟
ات به روبه روی مایکی نگا کرد و تابلو رو خوند:
دویاکییییی طرح ماهیییییی
ات: دوریاکییییی میخوایییییی؟؟؟
مایکی که دهنش باز بود گفت: اره.
همون موقع شین اومد
شین: بچه ها دوتا از اعضای تنجیکو اینجانننننن
مایکی: چییییی؟؟؟ کیاا؟؟؟
شین: برادرای هایتانی...
ات از خوشحالی قلبش اومد تو دهنش
ات: واقعاااااااااااا؟؟؟؟؟ عم یعنی چیزه... واقعا؟
شین: اره... ولی افراد تومان هم اومدن مایکیییی
مایکی: سلام ببخشید یه دونه دوریاکی میخواستم[😂🥞]
فروشنده دوریاکی رو به مایکی داد*
مایکی: خب شین داشتی چی میگفتی؟[😂]
شین: هیچی بابا اه راستی ات کجاسسسس؟؟؟؟
مایکی: داشت باتو حرف میزد که
شین: فککککک کنمممممم گمممممم شدههههه همینجا بمونننن تا ات رو پیدا کنم باشه؟
مایکی: باشه بابا خیالت راحت
[خب شیپ ات کی باشه؟ کامنت بگید]
[پارت بعدی وقتی شیپ ات معلوم شد میزارم]
خب چون حوصله ندارم بقیه جنگو بگم... جنگ تموم شد دوباره تومان برد😐...
ران روی ات کراشید و ات هم روی ران کراشید[🗿📿]
همه توی خونه نشستن صدای تلویزیون:
فردا شب فستیوال اتش بازی در منطقه...داریم یادتون نره به غرفه ها سر بزنید!!
شینیچیرو: باید خانوادگی بریممممم
ات و مایکی: ارههههه
مایکی: تازه به بچه های تومان هم میگم بیاننننن
ات: ......
بابابزرگ: من نمیام.
ات و مایکی و شینیچیرو: چراااااا
بابابزرگ: گفتم نمیام و نمیام حرف نباشه
سکوت*
اون سه تا: باشه...
خب رفتن خوابیدن شب فستیوال*
ات کیمونو شو پوشید و رفت پیش مایکی گفت: داداشی قشنگ شدم؟!
مایکی: مث یه فرشتههههه
ات سرخ شد*
ممنونمممممم
ات رفت پشت موتور مایکی نشست و شینیچیرو هم با موتور خودش اومد
مایکی و ات از موتور پیاده شدن و ات دست مایکی رو گرفت و رفتن پیش غرفه ها
ات: مایکی بیا بریم پیش اون خانمه ببینیم چی میفروشه؟
مایکی زل زده بود به یه مغازه*
ات: مایکی به کجا زل زدی؟
ات به روبه روی مایکی نگا کرد و تابلو رو خوند:
دویاکییییی طرح ماهیییییی
ات: دوریاکییییی میخوایییییی؟؟؟
مایکی که دهنش باز بود گفت: اره.
همون موقع شین اومد
شین: بچه ها دوتا از اعضای تنجیکو اینجانننننن
مایکی: چییییی؟؟؟ کیاا؟؟؟
شین: برادرای هایتانی...
ات از خوشحالی قلبش اومد تو دهنش
ات: واقعاااااااااااا؟؟؟؟؟ عم یعنی چیزه... واقعا؟
شین: اره... ولی افراد تومان هم اومدن مایکیییی
مایکی: سلام ببخشید یه دونه دوریاکی میخواستم[😂🥞]
فروشنده دوریاکی رو به مایکی داد*
مایکی: خب شین داشتی چی میگفتی؟[😂]
شین: هیچی بابا اه راستی ات کجاسسسس؟؟؟؟
مایکی: داشت باتو حرف میزد که
شین: فککککک کنمممممم گمممممم شدههههه همینجا بمونننن تا ات رو پیدا کنم باشه؟
مایکی: باشه بابا خیالت راحت
[خب شیپ ات کی باشه؟ کامنت بگید]
[پارت بعدی وقتی شیپ ات معلوم شد میزارم]
۷.۶k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.