(پارت۴۰)
فردای آن روز سوجین به ا/ت گفت با هم قرار بزارن و برن بیرون.
اونها حاضر شدن و از خونه بیرون اومدن و در عرض چند دقیقه همدیگه رو دیدن و به مسیر ادامه دادن.
سوجین:راستی ا/ت میدونستی من کارآموز کمپانی جی وای پی شدم؟؟
ا/ت:واقعا؟؟؟تو قبول شدی؟؟
سوجین:آره قبول شدم و الان دارم دوره های کاراموزی رو میبینم!
ا/ت:این خیلی خوبه!منم میتونم بیام؟؟
سوجین:آره میتونی اینجوری خیلی خوب میشه!
اونها به یه کافه توی خیابون تهران رفتن و سوجین کارهایی که ا/ت باید برای شروع کارش انجام بده رو توضیح داد.
ا/ت سوال های زیادی از سوجین داشت و وقتی میخواستن به خونه برگردن هوا کاملا تاریک شده بود!
ا/ت:سوجین من اول تورو میرسونم و بعد خودم میرم.
سوجین:نه بیا باهمدیگه بریم اینجوری ممکنه برات اتفاقی بیفته چونکه هوا تاریکه و مسیر خونتون هم خیلی خلوت و تاریکه!
ا/ت:نه نگران نباش من میتونم خودم تنهایی برم از پسش برمیام.
سوجین:باشه ا/ت اما خیلی مواظب باش باشه؟؟
ا/ت:نگران نباش من مواظب خودم هستم.
ا/ت سوجین رو رسوند و حالا باید خودش به خونه میرفت،ا/ت داشت از اون کوچه خلوت رد میشد که یکدفعه.....
یه صدایی شنید:کجا داری میری؟؟
ا/ت اول توجهی نکرد و به مسیرش ادامه داد ولی باز هم:چرا صدامو نمیشنوی؟خودتو به اون راه نزن خانوم کوچولو!
ا/ت دیگه داشت نگران میشد و همیکه گوشیش رو درآورد تا به پدر مادرش زنگ بزنه یک نفر از پشت گرفتش و گفت:هیچی نگو و فقط بیا!
ا/ت سعی کرد نترسه که.......
اونها حاضر شدن و از خونه بیرون اومدن و در عرض چند دقیقه همدیگه رو دیدن و به مسیر ادامه دادن.
سوجین:راستی ا/ت میدونستی من کارآموز کمپانی جی وای پی شدم؟؟
ا/ت:واقعا؟؟؟تو قبول شدی؟؟
سوجین:آره قبول شدم و الان دارم دوره های کاراموزی رو میبینم!
ا/ت:این خیلی خوبه!منم میتونم بیام؟؟
سوجین:آره میتونی اینجوری خیلی خوب میشه!
اونها به یه کافه توی خیابون تهران رفتن و سوجین کارهایی که ا/ت باید برای شروع کارش انجام بده رو توضیح داد.
ا/ت سوال های زیادی از سوجین داشت و وقتی میخواستن به خونه برگردن هوا کاملا تاریک شده بود!
ا/ت:سوجین من اول تورو میرسونم و بعد خودم میرم.
سوجین:نه بیا باهمدیگه بریم اینجوری ممکنه برات اتفاقی بیفته چونکه هوا تاریکه و مسیر خونتون هم خیلی خلوت و تاریکه!
ا/ت:نه نگران نباش من میتونم خودم تنهایی برم از پسش برمیام.
سوجین:باشه ا/ت اما خیلی مواظب باش باشه؟؟
ا/ت:نگران نباش من مواظب خودم هستم.
ا/ت سوجین رو رسوند و حالا باید خودش به خونه میرفت،ا/ت داشت از اون کوچه خلوت رد میشد که یکدفعه.....
یه صدایی شنید:کجا داری میری؟؟
ا/ت اول توجهی نکرد و به مسیرش ادامه داد ولی باز هم:چرا صدامو نمیشنوی؟خودتو به اون راه نزن خانوم کوچولو!
ا/ت دیگه داشت نگران میشد و همیکه گوشیش رو درآورد تا به پدر مادرش زنگ بزنه یک نفر از پشت گرفتش و گفت:هیچی نگو و فقط بیا!
ا/ت سعی کرد نترسه که.......
۸.۶k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.