دوپارتی تهیونگـــ 2 last

+میشه از پشتم بیای پایین غوله احمق؟
غوله احمق؟ تهیونگ و غول؟... از پشتش پایین اومد ولی محکم بازوشو گرفت تا فرار نکنه...
_الان خوشحالی، بچه غازه نق نقو؟
بچه غازه نق نقو؟ اگ بخوام راستشو بگم با این موافقم...
+من بچه غازم ها؟ پس دعوا دوست داری...
تهیونگ هیچی نگفت و فقط ب ات خیره شده بود... داشت صورت ات و توی سرش اسکن میکرد... تاحالا چیزی ب این شکل ندیده بود... ات از پری هایی ک باهاشون زندگی میکرد هم بیشتر شبیه فرشته ها بود...
خب، بوسیدن توی شهر پری ها ی چیز عادی بود... چرا؟ اونا با بوسه مرده هارو زنده میکردن، مریضارو شفا میدادن و از قدرتش برای بزرگتر کردن باهاشون استفاده می کردن.... پس عادی بود ک تهیونگ تصمیم بگیره ات و ببوسه... فکر میکرد اتم ی پریه و قطعا با بوسه بالهاش معلوم میشه...
درسته ک بالهاش معلوم نشد و کلی مکافات کشید تا به تهیونگ بفهمونه انسانه، ولی-....


×بابا تو فقط میتونستی با ی پری ازدواج کنی تا من مثل دیوونه ها با ی چشمه ابی و ی چشم سبز ب دنیا نیام...
تهیونگ شونه های لنی و گرفت و نزدیکتر ب خودش کرد... جوری ک فقط لنی صداشو میشنید...
_ب کسی نگو، ولی من هنوز مطمعنم مامانت ی فرشتست....



اصن برام مهم نیست ک ریدم💅