چندپارتی یونگی:)

از حموم اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم رفتم جلو اینه و یه چندتا ژست گرفتم و شروع کردم خشک کردن موهام بعد خشک کردنشون شونه زدم و با هزار زور و زحمت گوجه ای بستم چون کوتاه بودن و از زیر کش در میرفتن بعدم یه تینت و کانسیلر زدم و خودم و پرت کردم رو تخت تا یه چرتی بزنم
۱۵ مین بعد:
با صدای زنگ در از جام پاشدم و رفتم پایین و به مامان بابا که داشتن با دایی و زندایی و یونگی حرف میزدن ملحق شدم
و رو مبل تک نفره کرمی رنگ که دقیقا روبه روی یونگی بود نشستم که دایی گفت
=بهــ پلیس اینده چطوره
+خوبم دایی ممنون
(داییش= یونگی_ یوری+ مامانش☆ باباش~ زنداییش*)
☆ داداش اینروزا چیکارا میکنی
=درگیر پرونده مواد مخدرم
*تازگیا حتی از خوابشم زده
یونگی رو کرد به مامانش و گفت
_خب پرونده مواد مخدره شوخی که نیس/:
و همه بجز من و یونگی خندیدن
با به یاد اوردن گوشیم به دایی گفتم
+دایی راستی گوشی من و اوردیی
=اره دخترجان نگران نباش
بعد دس کرد تو جیبش و گوشی عزیزمو بهم داد میخواستم تشکر کنم که یونگی پرید وسط حرفم و گفت
_خب حالا زودباش صوت و برام بفرس
توپیدم بهش و گفتم
+خیل خب حالا توعم انقد عجله داری
یکم صداشو برد بالا و گفت
_انگار نمیفهمی روزی چند نفر به خاطر اون شکلاتای لعنتی میمیرن
+....
☆حالا ول کنین اینا رو چایی میخورین؟
همه تایید کردن و مامان رف تا چایی بریزه که...


پارتای قبل حتی یه کامنتم نخوردن🌝🔪
همینجوری بخواد پیش بره دیگه ادامش نمیدم🤡