pt ۱
اسم من هواسانه و ۲۱ سالمه خانواده ندارم تویه پرورشگاه بزرگ شدم ولی با کار کردن و درس خوندن تونستم زندگیمو بسازم داشتم راه میرفتم شب بود عادت داشتم نصف شبا تو خیابون قدم بزنم عاشق تاریکی بودم تویه پارک نشستم و با گوشیم ور رفتم که یکی گفت ببخشید نگاه کردم یه پسر بود قد بلند با ابوهت چارشونه سرتا پاش مشکی بود چقدر سفید بود لباش سرخ بود چشمایه زرد من:ب بفرمایید مرد:میشه کنارتون بشینم من:بله حتما یهو دماغشو میکشید بالا مرد:عطر زدی من:نه بویه تنه خودمه مرد:واقعا من:آره یهو زمزمه کرد من:چیزی گفتی مرد:بویه خوبی میدی خودشو چسبوند به خودم ترسیده بودم من:او من باید برم گوشیمو گرفت یه عکس شیک از خودش انداخت داد بهم بلند شدم وایسادم کوک:تو نباید تو این وقت بیرون باشی واست خطر داره من:من نمیترسم چون عادت دارم به تنهایو تاریکی کوک:ای جان من:اسمت چیه مرد:جونگ کوک من:منم هواسانم سریع رفتم خونه چه آدم عجیبی بود هوم بیخیال
۱۶.۲k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.