رمان هستی بان تاریکی
رمان هستی بان تاریکی
فصل دو
پارت چهل و چهار
اون گفت بهش میگن مازور که!
خوب دروغ نگفته الان یه سری جن ها بهش میگن مازور ولی توی زندگی قبلیش اسمش مره بود و تو یک جن خوب بودی که عاشق اون میشی حس اونو نصبت به تو نمیدونم فقط میدونم به خاطر اون کشته شدی
اون خیلی موزیه به خاطر رسیدن به اهدافش از بقیه سوع استفاده میکنه
چند تا از فرزندان شیطان هم کشته شدن
ولی ما فقط جای اینو میدونیم
این موزیه بقیه با این فرق دارن.....
گفتم: پس که این طور چه عجیب
ادامه داد
تو تا پیش من زندگی میکنی فهمیدی
و هیج وقت به اون خونه تنهایی نرو
بزار یکی از بچه های گروه باهات بیان
گفتم خوب گروه چطوریه
گفت ۱۲نفریم
یک رعیس داریم همه مون خاصیم
توهم خاصی و به گروه ما میای
گفتم من جز شما کسیو نمیشناسم میشه بهم معرفی کنید
گفت خوب به مرور میشناسی عجول نباش
گفتم خوب شوق دارم که ببینم شون
گفت میدونم درکت میکنم
فصل دو
پارت چهل و چهار
اون گفت بهش میگن مازور که!
خوب دروغ نگفته الان یه سری جن ها بهش میگن مازور ولی توی زندگی قبلیش اسمش مره بود و تو یک جن خوب بودی که عاشق اون میشی حس اونو نصبت به تو نمیدونم فقط میدونم به خاطر اون کشته شدی
اون خیلی موزیه به خاطر رسیدن به اهدافش از بقیه سوع استفاده میکنه
چند تا از فرزندان شیطان هم کشته شدن
ولی ما فقط جای اینو میدونیم
این موزیه بقیه با این فرق دارن.....
گفتم: پس که این طور چه عجیب
ادامه داد
تو تا پیش من زندگی میکنی فهمیدی
و هیج وقت به اون خونه تنهایی نرو
بزار یکی از بچه های گروه باهات بیان
گفتم خوب گروه چطوریه
گفت ۱۲نفریم
یک رعیس داریم همه مون خاصیم
توهم خاصی و به گروه ما میای
گفتم من جز شما کسیو نمیشناسم میشه بهم معرفی کنید
گفت خوب به مرور میشناسی عجول نباش
گفتم خوب شوق دارم که ببینم شون
گفت میدونم درکت میکنم
۷.۲k
۱۵ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.