پارت ۵
ا.ت ویو
_________________
بعد از رفتن میجین(فلیکس) اون لباس سفید رو امتحان کردم....خیلی بهم میومد...البته با تشکر از میجین
اعضای بی تی اس هم دعوت بودن....چون اون پارتی برای دوستشون بود...یعنی داداش این سوک
ساعت هفت بود و یه ساعت دیگه یعنی ساعت هشت باید به بار میرفتیم، لباس سفیدم که میشه گفت خیلی لش و گشاد بود و یه بوت سیاه که روش ابریشمی و تا بالای زانوم بود پوشیدم، به خودم تو آینه نگاه کردم، درسا اومد پیشم ولی دستشو جلو چشماش گذاشت
درسا: عه کورم کردی
یا اخم برگشتم بهش نگاه کردم
+منظورت چیه؟!
درسا: اخه خیلی درخشان شدی
+ واقعا؟ احساس میکنم خیلی بد شده
درسا: تنها چیز زشتی که داری الان اون لب اویزونته، یکم بخند دختر
لبخند زدم و سعی کردم به خودم انرژی مثبت بدم
درسا: دل منو که بردی، دیگه چه برسه به بقیه... ، زود باش بریم دیر میشه
رفتیم بیرون و یه تاکسی گرفتیم، درسا ادرس بار رو به راننده تاکسی نشون داد و راه افتادیم به سمت بار
وارد بار شدیم، یکم معذب بودم چون من تا حالا به بار نرفته بودم
اعضا رو دیدیم و رفتیم پیششون، درسا باهاشون خوب گرم گرفته بود اما من خیلی گرمم بود، کم کم داشتم عرق میکردم
بلند شدم رفتم سمت دستشویی، یکم اب به سر و صورتم زدم که یکم خنک شم
داشتم برمیگشتم که میجین(فلیکس) رو رو به روم خودم دیدم
تیشرت سفید ساده ای که توی شلوارش کرده بود و ژاکت سیاه و شلوار جین تیره ای پوشیده بود و مثل توی مغازه دوباره ماسک سیاه زده بود
+هی میجین(فلیکس) چطوری
میجین(فلیکس): سلام، خوشحالم که دوباره میبینمت
+منم همینطور
سعی کردم یه جوری بحث رو باز کنم
+چه لباس قشنگی!
میجین(فلیکس): ممنون
خیلی خشک و بی حس این کلمه رو گفت، حرفی نمیزد و همش به جاهای دیگه نگاه میکرد، کم کم حسی بهم داد که انگار علاقه ای به حرف زدن با من نداره
میجین(فلیکس): موافقی از بار بریم بیرون؟
+چطور؟
میجین(فلیکس): جو اینجا زیادی سنگینه، باعث میشه معذب شم ولی اگه نمیخوای...
+اره بیا بریم، منم خیلی گرممه
باهم به سمت در ورودی بار رفتیم، وقتی به در رسیدیم خیلی محترمانه در رو برام باز کرد و گذاشت که من اول برم
باهم شروع به قدم زدن کردیم
میجین(فلیکس): توی مغازه وقت نشد ازت بپرسم اسمت چیه
+ ا.ت
میجین(فلیکس): اسم قشنگی داری
+مرسی
میجین(فلیکس): بیشتر بگو
+از چی؟
میجین(فلیکس): از خودت
+خب من ۱۶ سالمه و از ایران اومدم اینجا
میجین(فلیکس) با تعجب بهم نگاه کرد جوری که انگار هیچوقت نمیتونست حدس بزنه که من یه ایرانی باشم
ازش راجب ماسک زدنش پرسیدم
+چرا همیشه ماسک میزنی؟
چشماش گرد شدن و هی به این ور و اون ور نگاه میکرد
میجین(فلیکس): عااا فقط برای اینکه مریض نشم
+چقدرم من باور کردم
میجین(فلیکس): میخوای بدونی؟
خب این فیک رو دیگه من نمینویسم یکی از دوستام مینویسه
لایک:130
کامنت:۱۳۰
#bts_fiction
#Jungkook
_________________
بعد از رفتن میجین(فلیکس) اون لباس سفید رو امتحان کردم....خیلی بهم میومد...البته با تشکر از میجین
اعضای بی تی اس هم دعوت بودن....چون اون پارتی برای دوستشون بود...یعنی داداش این سوک
ساعت هفت بود و یه ساعت دیگه یعنی ساعت هشت باید به بار میرفتیم، لباس سفیدم که میشه گفت خیلی لش و گشاد بود و یه بوت سیاه که روش ابریشمی و تا بالای زانوم بود پوشیدم، به خودم تو آینه نگاه کردم، درسا اومد پیشم ولی دستشو جلو چشماش گذاشت
درسا: عه کورم کردی
یا اخم برگشتم بهش نگاه کردم
+منظورت چیه؟!
درسا: اخه خیلی درخشان شدی
+ واقعا؟ احساس میکنم خیلی بد شده
درسا: تنها چیز زشتی که داری الان اون لب اویزونته، یکم بخند دختر
لبخند زدم و سعی کردم به خودم انرژی مثبت بدم
درسا: دل منو که بردی، دیگه چه برسه به بقیه... ، زود باش بریم دیر میشه
رفتیم بیرون و یه تاکسی گرفتیم، درسا ادرس بار رو به راننده تاکسی نشون داد و راه افتادیم به سمت بار
وارد بار شدیم، یکم معذب بودم چون من تا حالا به بار نرفته بودم
اعضا رو دیدیم و رفتیم پیششون، درسا باهاشون خوب گرم گرفته بود اما من خیلی گرمم بود، کم کم داشتم عرق میکردم
بلند شدم رفتم سمت دستشویی، یکم اب به سر و صورتم زدم که یکم خنک شم
داشتم برمیگشتم که میجین(فلیکس) رو رو به روم خودم دیدم
تیشرت سفید ساده ای که توی شلوارش کرده بود و ژاکت سیاه و شلوار جین تیره ای پوشیده بود و مثل توی مغازه دوباره ماسک سیاه زده بود
+هی میجین(فلیکس) چطوری
میجین(فلیکس): سلام، خوشحالم که دوباره میبینمت
+منم همینطور
سعی کردم یه جوری بحث رو باز کنم
+چه لباس قشنگی!
میجین(فلیکس): ممنون
خیلی خشک و بی حس این کلمه رو گفت، حرفی نمیزد و همش به جاهای دیگه نگاه میکرد، کم کم حسی بهم داد که انگار علاقه ای به حرف زدن با من نداره
میجین(فلیکس): موافقی از بار بریم بیرون؟
+چطور؟
میجین(فلیکس): جو اینجا زیادی سنگینه، باعث میشه معذب شم ولی اگه نمیخوای...
+اره بیا بریم، منم خیلی گرممه
باهم به سمت در ورودی بار رفتیم، وقتی به در رسیدیم خیلی محترمانه در رو برام باز کرد و گذاشت که من اول برم
باهم شروع به قدم زدن کردیم
میجین(فلیکس): توی مغازه وقت نشد ازت بپرسم اسمت چیه
+ ا.ت
میجین(فلیکس): اسم قشنگی داری
+مرسی
میجین(فلیکس): بیشتر بگو
+از چی؟
میجین(فلیکس): از خودت
+خب من ۱۶ سالمه و از ایران اومدم اینجا
میجین(فلیکس) با تعجب بهم نگاه کرد جوری که انگار هیچوقت نمیتونست حدس بزنه که من یه ایرانی باشم
ازش راجب ماسک زدنش پرسیدم
+چرا همیشه ماسک میزنی؟
چشماش گرد شدن و هی به این ور و اون ور نگاه میکرد
میجین(فلیکس): عااا فقط برای اینکه مریض نشم
+چقدرم من باور کردم
میجین(فلیکس): میخوای بدونی؟
خب این فیک رو دیگه من نمینویسم یکی از دوستام مینویسه
لایک:130
کامنت:۱۳۰
#bts_fiction
#Jungkook
۱۹.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.