عمار یاسر گوید: امیرمؤمنان علی (ع) در جائی نشسته بود. کبو
عمار یاسر گوید: امیرمؤمنان علی (ع) در جائی نشسته بود. کبوتری از هوا آمد. دور حضرت پرواز می نمود و به زبان خود به حضرت علی (ع) می گفت: «امروز پرواز می کردم، دیدم روی زمین دانه هائی ریخته، سرازیر شدم تا آنها را برچینم. صدای بال یک باز را شنیدم که به قصد شکار من آمده، فرار کردم و به اینجا آمده ام. به فریادم برس. من به شما پناه آورده ام.» علی (ع) آستین خود را باز کرد و آن کبوتر در آستینش جای گرفت.
ناگهان علی (ع) دید، باز شکاری فرا رسید و با زبان خود که علی (ع) می فهمید، عرض کرد: «صید مرا رها کن.»
علی (ع ) به باز فرمود: «این حیوان به من پناه آورده، من آن را به دست دشمن نمی دهم.»
باز شکاری عرض کرد: «چهار روز است گرسنه ام. امروز این کبوتر را خواستم شکار کنم، به تو پناه آورده است.»
علی (ع) فرمود: «هرکس به من پناه آورد، ممکن نیست که او را پناه ندهم.»
باز شکاری گفت: یا علی! یا شکار مرا بده و یا من گرسنه ام مرا سیر کن... آنحضرت که در فکر این بود تا از راهی که بسیار سخت بود باز شکاری را غذا دهد، که باز شکاری فریاد زد: «دست نگهدار من جبرئیل هستم و آن کبوتر برادرم میکائیل است. امروز می خواستیم تو را امتحان کنیم و فتوّت و جوانمردی تو را بیازمائیم. حقا که جوانمرد هستی.»[1]
پی نوشت:
[1] تلخیص از کتاب عشریه چهار سوقى، ص 159؛ این داستان را مرحوم سید مرتضى علم الهدى به قصیده درآورده و این قصیده در آخر کتاب حیوان سبزوارى مذکور است.
ناگهان علی (ع) دید، باز شکاری فرا رسید و با زبان خود که علی (ع) می فهمید، عرض کرد: «صید مرا رها کن.»
علی (ع ) به باز فرمود: «این حیوان به من پناه آورده، من آن را به دست دشمن نمی دهم.»
باز شکاری عرض کرد: «چهار روز است گرسنه ام. امروز این کبوتر را خواستم شکار کنم، به تو پناه آورده است.»
علی (ع) فرمود: «هرکس به من پناه آورد، ممکن نیست که او را پناه ندهم.»
باز شکاری گفت: یا علی! یا شکار مرا بده و یا من گرسنه ام مرا سیر کن... آنحضرت که در فکر این بود تا از راهی که بسیار سخت بود باز شکاری را غذا دهد، که باز شکاری فریاد زد: «دست نگهدار من جبرئیل هستم و آن کبوتر برادرم میکائیل است. امروز می خواستیم تو را امتحان کنیم و فتوّت و جوانمردی تو را بیازمائیم. حقا که جوانمرد هستی.»[1]
پی نوشت:
[1] تلخیص از کتاب عشریه چهار سوقى، ص 159؛ این داستان را مرحوم سید مرتضى علم الهدى به قصیده درآورده و این قصیده در آخر کتاب حیوان سبزوارى مذکور است.
۱.۳k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.