پارت سیزدهم فصل دوم بزرگترین مافیا عاشق میشود
ا،ت : جونگ کوک من میترسم اصلا حالش خوب نیست دکترم دوباره دیدش گفت درمان نداره خودش باید از بین بره به جای بیماری تهیونگ داره از بین میره
کوک : نمیدونم چیکار باید کرد
ا،ت : این خبر اگه بخواد بپیچه تو کشور بدبخت میشیم
کوک :چند وقته توحال خودت نیستی چیزی شده ؟
ا،ت : تو این هیر و ویر یه اتفاق بد افتاده
کوک : من رو محرم خودت بدون بگو
ا،ت : جونگ کوک من حامله ام
کوک : حامله ای؟ از کی ؟ چند وقته ؟
ا،ت : از تهیونگ تقریبا دوماه که حامله ام
تهیونگ : تو از من حامله ایی ؟ یعنی چی
ا،ت : میخواستم بندازمش ولی خب نمیتونستم بدون اینکه به تو بگم اینکار رو بکنم این بچه متعلق به تو
تهیونگ : کارخوبی کردی چون من نمیزارم اینکار بکنی
ا.ت : یعنی نگه اش دارم ؟
اومد جلو دستش رو گذاشتم روی شکمم
تهییونگ : این فرشته متعلق به منه پس میتونم راجبش
تصمیم بگیرم درسته؟
ا،ت : هر چی تو بخوای
نمیتونستم روحرفش حرف بزنم خوشحالی توچشماش
موج میزد فکرشو رو هم نمیکردم خوشحال بشه
کوک:حواست باشه تهیونگ عاشق بچه است اخلاقش رو نبین بچه ببینه از خود بی خود میشه
ا،ت: مشخصهگفتم خوشحالی تو چشماش مشخص بود
کوک : منم عمو میشم باید حس قشنگی باشه
تهیونگ همینجور که صورتش رو خشک میکرد اومد
تهیونگ:تاسنگین تر نشدی باید همه چیز رو رسمی کنیم
ا،ت : ولی تو حالت ...
تهیونگ :کاربه حال من نداشته باش خودت توان داری ؟
ا،ت : فکر نکنم بتونم طولانی مدت بمونم حالم بد میشه
تهیونگ : باورم نمیشه یکم غیر منتظره بود البته باید به مادر شدن عادت کنی
اگه من وتهیونگ عروسی میکردیم همه چیز تغییر میکرد حالا ازش یه بچه داشتم نمیتونستم مخالفت کنم و مثل قبل عروسی رو عقب بندازم ....
کوک : نمیدونم چیکار باید کرد
ا،ت : این خبر اگه بخواد بپیچه تو کشور بدبخت میشیم
کوک :چند وقته توحال خودت نیستی چیزی شده ؟
ا،ت : تو این هیر و ویر یه اتفاق بد افتاده
کوک : من رو محرم خودت بدون بگو
ا،ت : جونگ کوک من حامله ام
کوک : حامله ای؟ از کی ؟ چند وقته ؟
ا،ت : از تهیونگ تقریبا دوماه که حامله ام
تهیونگ : تو از من حامله ایی ؟ یعنی چی
ا،ت : میخواستم بندازمش ولی خب نمیتونستم بدون اینکه به تو بگم اینکار رو بکنم این بچه متعلق به تو
تهیونگ : کارخوبی کردی چون من نمیزارم اینکار بکنی
ا.ت : یعنی نگه اش دارم ؟
اومد جلو دستش رو گذاشتم روی شکمم
تهییونگ : این فرشته متعلق به منه پس میتونم راجبش
تصمیم بگیرم درسته؟
ا،ت : هر چی تو بخوای
نمیتونستم روحرفش حرف بزنم خوشحالی توچشماش
موج میزد فکرشو رو هم نمیکردم خوشحال بشه
کوک:حواست باشه تهیونگ عاشق بچه است اخلاقش رو نبین بچه ببینه از خود بی خود میشه
ا،ت: مشخصهگفتم خوشحالی تو چشماش مشخص بود
کوک : منم عمو میشم باید حس قشنگی باشه
تهیونگ همینجور که صورتش رو خشک میکرد اومد
تهیونگ:تاسنگین تر نشدی باید همه چیز رو رسمی کنیم
ا،ت : ولی تو حالت ...
تهیونگ :کاربه حال من نداشته باش خودت توان داری ؟
ا،ت : فکر نکنم بتونم طولانی مدت بمونم حالم بد میشه
تهیونگ : باورم نمیشه یکم غیر منتظره بود البته باید به مادر شدن عادت کنی
اگه من وتهیونگ عروسی میکردیم همه چیز تغییر میکرد حالا ازش یه بچه داشتم نمیتونستم مخالفت کنم و مثل قبل عروسی رو عقب بندازم ....
۱۴۵.۷k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.