وقتی دعوا کردین و میاد خونه میبینه گریه کردی

وقتی دعوا کردین و میاد خونه میبینه گریه کردی

{هیونجین}
ویو ا.ت
وقتی از خونه با عصبانیت رفت بیرون گوشت سوت میکشید...
چون زده بود توی گوشت....
با خودت زمزمه کردی: یعنی چی....بهترین...تنها کسی که بهش اعتماد داشتم...منو زد!؟
رفتی توی دستشویی و ساعت ها گریه کردی
بعد از چند ساعت هیونجین اومد خونه دید تو نیستی...میخواست بره دستشویی دید در قفله...
اونجایی؟
دست رو گاز گرفتی تا اون بغض لعنتی صدات رو خراب نکنه بعد گفتی:
- آ...آره
میتونم بیام تو؟
دست هات لرزید و گفتی :
-نه آخه ...چیزه...
باز می‌کنی یا میشکونم؟هوم؟
در رو باز کردی و چشای پف کرده و قرمزت رو دید و بغلت کرد...
ببخشید بیبی....اشتباه کردم...نباید میزدم...ببخشید...معذرت می‌خوام...
- من باید معذرت خواهی کنم
نه فرشته...ببخشید... منو می‌بخشی ؟
سرت رو تکون دادی
بعد اون جایی که نزدیک گوشت زده بود رو بوسید و گفت
+قول میدم دیگه اشتباه نکنم پرنسس...
- دوست دارم
منم به اندازه ی کهکشان ها دوست دارم پرنسس من
بعد لبات رو به یه بوسه ی داغ دعوت کرد و با اشتیاق لبات رو می‌بوسید... انگار سال ها تشنه ی لبات بوده...
بعد از چند دقیقه
نظرت چیه برای ددی دختر خوبی باشی و لباسات رو برام در بیاری؟