★رعد و برق 1★
<ویو چویا>
چویا:چند روزی بود که دازای کلا
سرش توی گوشی بود و به من
توجه نمیکرد وقتی هم ازش میپرسیدم
اعصبانی میشد...امروز تصمیم گرفتم برم و
گوشیش و چک کنم...
از اتاقم رفتم بیرون و نزدیک
اتاق دازای شدم...صدای شیر آب
میومد...پس زمان خوبی رو انتخاب کردم
سریع رفتم سمت گوشیش
و با اثر انگشت خودم بازش کردم
اول رفتم توی اینستا....آخرین بار فقط به من
پیام داده بود...هوفف...بعد رفتم
توی تلگرام که دیدم باز منم...کم کم
مشکوک شدم رفتم توی آخرین
تماس هاش....یه شماره ناشناس؟
پیام داده بود؟...رفتم توی قسمت پیام ها
که...
دازای:بیب...کاری داشتی؟
چویا:زود گوشیو خاموش کردم و پشتم گذاشتم
و گفتم..
چویا:امم..چه زود اومدی
دازای:هوم...گفتم کاری داشتی؟
چویا:ام...ن..نه
دازای:پس گوشی من دستت چیکار میکرد؟
چویا:هیچی...
دازای:چویا اون روی منو بالا نیار
چرا داشتی گوشی منو چک میکردی؟
چویا:خب..آخه
دازای:سریع کار دارم
چویا:تو همیشه سرم داد میزنی...دیگه بهم...
( بغضش گرفت)...توجه...نمیکنی..
دازای:فقط همین؟
چویا:پس منم فکر کردم داری....داری خیانت میکنی!
دازای:از جلوی چشمام گمشووو
چویا:اینم یکی از کارا-
چویا:یهو یه سیلی محکم زد بهم و گوشی رو ازم
گرفت...
دازای:دیگه نبینم از این کارا کنی!
چویا:دیگه نمیخوامتتت
چویا:سریع از اتاق دازای رفتم بیرون
و رسیدم به اتاق خودم...
در اتاقو قفل کردم...خودمو پرت کردم رو تخت
چطور جرعت کرده روی من دست بلند کنه؟
توی افکارم بودم که صدای چیک چیک
یه چیزی نظرمو جلب کرد!
یه نگاه به پنجره کردم...
چویا:چند روزی بود که دازای کلا
سرش توی گوشی بود و به من
توجه نمیکرد وقتی هم ازش میپرسیدم
اعصبانی میشد...امروز تصمیم گرفتم برم و
گوشیش و چک کنم...
از اتاقم رفتم بیرون و نزدیک
اتاق دازای شدم...صدای شیر آب
میومد...پس زمان خوبی رو انتخاب کردم
سریع رفتم سمت گوشیش
و با اثر انگشت خودم بازش کردم
اول رفتم توی اینستا....آخرین بار فقط به من
پیام داده بود...هوفف...بعد رفتم
توی تلگرام که دیدم باز منم...کم کم
مشکوک شدم رفتم توی آخرین
تماس هاش....یه شماره ناشناس؟
پیام داده بود؟...رفتم توی قسمت پیام ها
که...
دازای:بیب...کاری داشتی؟
چویا:زود گوشیو خاموش کردم و پشتم گذاشتم
و گفتم..
چویا:امم..چه زود اومدی
دازای:هوم...گفتم کاری داشتی؟
چویا:ام...ن..نه
دازای:پس گوشی من دستت چیکار میکرد؟
چویا:هیچی...
دازای:چویا اون روی منو بالا نیار
چرا داشتی گوشی منو چک میکردی؟
چویا:خب..آخه
دازای:سریع کار دارم
چویا:تو همیشه سرم داد میزنی...دیگه بهم...
( بغضش گرفت)...توجه...نمیکنی..
دازای:فقط همین؟
چویا:پس منم فکر کردم داری....داری خیانت میکنی!
دازای:از جلوی چشمام گمشووو
چویا:اینم یکی از کارا-
چویا:یهو یه سیلی محکم زد بهم و گوشی رو ازم
گرفت...
دازای:دیگه نبینم از این کارا کنی!
چویا:دیگه نمیخوامتتت
چویا:سریع از اتاق دازای رفتم بیرون
و رسیدم به اتاق خودم...
در اتاقو قفل کردم...خودمو پرت کردم رو تخت
چطور جرعت کرده روی من دست بلند کنه؟
توی افکارم بودم که صدای چیک چیک
یه چیزی نظرمو جلب کرد!
یه نگاه به پنجره کردم...
۶.۳k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.