سفر به دنیای او
پارت سوم: دنیای جدید
با سردرد شدید از خواب بیدار شد تنها در اتاقی ناآشنا،کجا بود؟
نگاهی به خودش کرد این چه لباسی بود؟از کی تا حالا هانبوک در خانه داشتند و او نمی دانست !؟
در همان هنگام در باز شد
_پسرم بیدار شدی؟
نگاهی به شخصی که پشت در ایستاده بود انداخت... نامجون؟ پسرم؟ با تعجب به نامجون خیره شده بود
_حالت خوبه؟ اومدم برای غذا صدات کنم
جونگکوک با تعجب به نامجون نگاه میکرد و این نامجون رو متعجب کرده بود
_من کجام؟
_یعنی چی کجام؟ خواب دیدی؟ ...تا غذا سرد نشده بیا منتظریم
و آن جا را با جونگکوکی خیره به او ، با افکاری متعجب ترک کرد،نامجون چرا بهش گفته بود پسرم؟ یا اصلا چرا بهش غر نزد که چرا دیر وقت به آن "موزه" رفته بود؟
با گفتن کلمه "موزه" یاد دیشب و زخم سرش افتاد
دستش را به سرش زد هیج جای باندی نبود و حتا دردی هم نداشت. آروم بلند شد و به سمت آینه گوشه اتاق رفت آینه را در دستش گرفت چرا هیچ جای زخمی در روی سرش نبود؟ مطمئن بود که شب گذشته قبل از بیهوش شدنش چند قطره خون را دیده بود ولی الان هیچ جای زخمی نبود به سمت در اتاق رفت و از اتاق خارج شد، راهروی نسبتا بزرگی بود و بغل راهرو، اتاقی بود که روش نوشته شده بود اتاق غذا خوری در را باز کرد آنجا میزی قرار داشت پر از غذا بود و نامجون که اونجا منتظر نشسته بود و یه خانم ناآشنا...او که بود؟ به سمت نامجون رفت و پرسید :
_نامجون دیشب چه اتفاقی افتاد؟
نامجون که با تعجب به جونگکوک نگاه میکرد لب زد :
_پسرم؟ پدرت رو به اسم صدا میکنی؟
در همون لحظه اون خانم لب زد :
_این چه طرز صحبت با پدرته؟
جونگکوک با تعجب گفت :
_پدر؟ نامجون شوخی بامزه ای نیست
_مگه پدرت باهات شوخی داره؟ چی به سرت اومده ؟
_من دیشب به موزه رفتم و اونجا سرم زخمی شد.
نامجون با نگرانی گفت :
_موزه؟ درباره چی حرف میزنی؟ و تو دیشب خونه بودی الانم سرت زخم نیست
_حتما کابوس دیدی پسرم
_ چرا هی بهم میگید پسرم؟
_کیم جونگکوک دیوونه شدی؟ این حرف ها چیه میزنی؟
جونگکوک با تعجب گفت:
_کیم جونگکوک؟
و بهت زده نگران ادامه داد:
_ شماها چی میگید.... اصلا من کجام؟
قبل از اینکه نامجون فرصت کند جواب جونگکوک رو بده در به صدا در اومد...
سلامم خیلی متاسفام که هفته پیش نتونستم بزارم چون حالم بد بود امیدوارم خوشتون بیاد⭐️
با سردرد شدید از خواب بیدار شد تنها در اتاقی ناآشنا،کجا بود؟
نگاهی به خودش کرد این چه لباسی بود؟از کی تا حالا هانبوک در خانه داشتند و او نمی دانست !؟
در همان هنگام در باز شد
_پسرم بیدار شدی؟
نگاهی به شخصی که پشت در ایستاده بود انداخت... نامجون؟ پسرم؟ با تعجب به نامجون خیره شده بود
_حالت خوبه؟ اومدم برای غذا صدات کنم
جونگکوک با تعجب به نامجون نگاه میکرد و این نامجون رو متعجب کرده بود
_من کجام؟
_یعنی چی کجام؟ خواب دیدی؟ ...تا غذا سرد نشده بیا منتظریم
و آن جا را با جونگکوکی خیره به او ، با افکاری متعجب ترک کرد،نامجون چرا بهش گفته بود پسرم؟ یا اصلا چرا بهش غر نزد که چرا دیر وقت به آن "موزه" رفته بود؟
با گفتن کلمه "موزه" یاد دیشب و زخم سرش افتاد
دستش را به سرش زد هیج جای باندی نبود و حتا دردی هم نداشت. آروم بلند شد و به سمت آینه گوشه اتاق رفت آینه را در دستش گرفت چرا هیچ جای زخمی در روی سرش نبود؟ مطمئن بود که شب گذشته قبل از بیهوش شدنش چند قطره خون را دیده بود ولی الان هیچ جای زخمی نبود به سمت در اتاق رفت و از اتاق خارج شد، راهروی نسبتا بزرگی بود و بغل راهرو، اتاقی بود که روش نوشته شده بود اتاق غذا خوری در را باز کرد آنجا میزی قرار داشت پر از غذا بود و نامجون که اونجا منتظر نشسته بود و یه خانم ناآشنا...او که بود؟ به سمت نامجون رفت و پرسید :
_نامجون دیشب چه اتفاقی افتاد؟
نامجون که با تعجب به جونگکوک نگاه میکرد لب زد :
_پسرم؟ پدرت رو به اسم صدا میکنی؟
در همون لحظه اون خانم لب زد :
_این چه طرز صحبت با پدرته؟
جونگکوک با تعجب گفت :
_پدر؟ نامجون شوخی بامزه ای نیست
_مگه پدرت باهات شوخی داره؟ چی به سرت اومده ؟
_من دیشب به موزه رفتم و اونجا سرم زخمی شد.
نامجون با نگرانی گفت :
_موزه؟ درباره چی حرف میزنی؟ و تو دیشب خونه بودی الانم سرت زخم نیست
_حتما کابوس دیدی پسرم
_ چرا هی بهم میگید پسرم؟
_کیم جونگکوک دیوونه شدی؟ این حرف ها چیه میزنی؟
جونگکوک با تعجب گفت:
_کیم جونگکوک؟
و بهت زده نگران ادامه داد:
_ شماها چی میگید.... اصلا من کجام؟
قبل از اینکه نامجون فرصت کند جواب جونگکوک رو بده در به صدا در اومد...
سلامم خیلی متاسفام که هفته پیش نتونستم بزارم چون حالم بد بود امیدوارم خوشتون بیاد⭐️
۱.۳k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.