خیانت سخت!
خیانت سخت!
پارت سوم:
ا.ت ویو:
رفتم تو ماشین....نفس نفس میزدم....بغضم ترکید سرمو به فرمون تکیه دادم و گریه میکردم
ا.ت: عوضی...هق...قول میدم یه روز میای و التماسم میکنی*گریه
رفتم خونه وسایل هامو برداشته که برم سمت خونه مامانم....چند دست لباس و وسایل مورد نیاز و برداشتم که برم....رفتم وسایل هامو گذاشتم تو ماشین و حرکت کردم سمت خونه ی خواهرم....پدرمو که از دست دادم مادرمم خارج از کشوره فقط خواهر بزرگترم نارا رو داشتم....دوست صمیمیم آنا هم بود تا امروز که دیدم چه بلایی سرم اورد
(چند مین بعد)
رسیدم دم در خونه نارا...در زدم...درو باز کرد
نارا: عا...ا.ت تویی
خودمو انداختم تو بغلش و گریه کردم
نارا: ا.ت چیشده....چرا داری گریه میکنی
درو بست و بردم داخل نشوندم رو مبل
ا.ت: نارا...اون بهم خیانت کرد*گریه
نارا: جونگکوک؟....چرا اخه
ا.ت: چون که فقط بچه دار نمیشدم*گریه
نارا: عااا....قصر نخور عزیزم....تو منو داری
کشوندم تو بغلش و کمرم و نوازش میکرد....همونجور توی بغلش بودم که تو بغلش بودم صدای زنگ خونه رو به صدا در اومد
ا.ت: منتظر کسی بودی؟
نارا: نه...شاید جیمین باشه
رفت در و باز کرد و دید جیمینه....جیمین دوست پسره نارا عه....من با جونگکوک از طریقه جیمین آشنا شدم
نارا: سلام خوش اومدی
جیمین: سلام عزیزم
اومد داخل
جیمین: عا ا.ت اینجایی...چطوری
ا.ت: خوبم مرسی
جیمین: جونگکوک چطوره؟
ا.ت: عا...جو...جونگکوک؟
نارا: عا جیمین من برات توضیح میدم فعلا چیزی نپرس
ادامه دارد....
پارت سوم:
ا.ت ویو:
رفتم تو ماشین....نفس نفس میزدم....بغضم ترکید سرمو به فرمون تکیه دادم و گریه میکردم
ا.ت: عوضی...هق...قول میدم یه روز میای و التماسم میکنی*گریه
رفتم خونه وسایل هامو برداشته که برم سمت خونه مامانم....چند دست لباس و وسایل مورد نیاز و برداشتم که برم....رفتم وسایل هامو گذاشتم تو ماشین و حرکت کردم سمت خونه ی خواهرم....پدرمو که از دست دادم مادرمم خارج از کشوره فقط خواهر بزرگترم نارا رو داشتم....دوست صمیمیم آنا هم بود تا امروز که دیدم چه بلایی سرم اورد
(چند مین بعد)
رسیدم دم در خونه نارا...در زدم...درو باز کرد
نارا: عا...ا.ت تویی
خودمو انداختم تو بغلش و گریه کردم
نارا: ا.ت چیشده....چرا داری گریه میکنی
درو بست و بردم داخل نشوندم رو مبل
ا.ت: نارا...اون بهم خیانت کرد*گریه
نارا: جونگکوک؟....چرا اخه
ا.ت: چون که فقط بچه دار نمیشدم*گریه
نارا: عااا....قصر نخور عزیزم....تو منو داری
کشوندم تو بغلش و کمرم و نوازش میکرد....همونجور توی بغلش بودم که تو بغلش بودم صدای زنگ خونه رو به صدا در اومد
ا.ت: منتظر کسی بودی؟
نارا: نه...شاید جیمین باشه
رفت در و باز کرد و دید جیمینه....جیمین دوست پسره نارا عه....من با جونگکوک از طریقه جیمین آشنا شدم
نارا: سلام خوش اومدی
جیمین: سلام عزیزم
اومد داخل
جیمین: عا ا.ت اینجایی...چطوری
ا.ت: خوبم مرسی
جیمین: جونگکوک چطوره؟
ا.ت: عا...جو...جونگکوک؟
نارا: عا جیمین من برات توضیح میدم فعلا چیزی نپرس
ادامه دارد....
۶.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.