𝙿𝚊𝚛𝚝³
𝚆𝚒𝚕𝚍 𝚛𝚘𝚜𝚎🌹
ا/ت ویو: صبونه رو آماده کردم و خوردیم بعد صبونه میزو جمع کردم و ظرفا رو شستم.
وقتی کارم تموم شد دیدم که هوسوک رو مبل نشسته و با گوشیش مشغوله خواستم برم پیشش که تلفنم زنگ خورد ، رفتم سمتش و دیدم که مامان هوسوکه تماسو وصل کردم.
*مکالمه بین ا/ت و مامان هوسوک*
ا/ت: سلام مامان ، خوبین
♡:سلام عزیزم ، تو خوبی
ا/ت: ممنون
♡: دخترم زنگ زدم بهت میخواستم بگم که میخوام بیام خونتون یه سر بهتون بزنم.
ا/ت: باشه بیاید منتظرتونیم
♡:فعلا
ا/ت ویو: بعد از اینکه تلفنم تموم شد روبه هوسوک گفتم
ا/ت: مامانت داره میاد.
جیهوپ: خوبه
۲۰ دقیقه بعد.....
*زنگ درو زدن*
ا/ت ویو: زنگ درو زدن ، پاشدم که برم درو باز کنم جلوی آیینه ای که جلوی در بود موهامو مرتب کردم و درو باز کردم.
ا/ت: سلااام ، خوش اومدید
♡: سلام دخترم.
ا/ت: بفرمایید داخل
راوی: ا/ت مامان هوسوکو راهنمایی کرد داخل. یکم بعد که پذیرایی رسیدن مامان هوسوک پسرشو دید و گفت.
♡: عه سرکار نرفتی.
جیهوپ: خوشحال نشدی که منو دیدی😂👈👉
♡: میخواستم با عروسم تنها باشم فقط ولی اشکال نداره پسرم
جیهوپ: سکوتی میکنم در حد فریاد🙂
راوی: یکم بعد ا/ت با قهوه اومد و مال هرکسو گذاشت جلوش روی میز.
ا/ت: خیلی خوش اومدید ، چخبر
♡: ممنون ، خبر که....
راوی: مامان هوسوک یه لباس بچه از تو کیفش در آورد و گذاشت روی میز ، ا/ت با دیدن اون لباس قیافش رفت تو هم
جیهوپ: این چیه.
♡: پسرم دیگه باید یه بچه بیارید.
جیهوپ: مامان ما فعلا نمیتونیم.
♡: ولی آخه چرا
جیهوپ: میشه یه دقیقه باهم بریم تو اتاق صحبت کنیم.
راوی: هوسوک و مامانش از رو مبل بلند شدن و رفتن تو اتاق
♡: بله.
جیهوپ: مامان من نمیخوام پدر بشم ، چندبار اینو باید بهتون بگم.
♡: ولی پسرم این خونواده یه وارث لازم داره.
راوی: مامان جیهوپ با حرکات دستاش صحبت میکرد و وقتی که خواست اونا رو پایین بیاره دستش میخوره به یه سری برگه که روی دلاوِر بوده و برگه ها میریزه زمین. خواست دُلا شه برشون داره که فهمید برگه های آزمایشن همین طور که داشت نگاشون میکرد با شتاب پاشد و روبه جیهوپ با چهره ای که از عصبانیت سرخ شده گفت.
♡: تو میخوای پدر شی ، اما اون نمیتونه تورو پدر کنه.
جیهوپ: مامان چی میگی
♡: اون دختر نازاعه.
جیهوپ: خواهش میکنم داد نزن ا/ت میشنوه
♡: بزار بشنوه.
راوی: ا/ت که صدای داد رو شنید اومد تا ببینه چی شده در اتاقو باز کرد و با برگه آزمایش که دست مامان جیهوپ بود شک شد.
♡: چه خوب شد تشریف آوردی. من از اولش میدونستم که یه مشکلی هست. اما الان مطمئن شدم ، نگو خانم نازاعه
جیهوپ: مامان
♡: تو یکی هیچی نگو که من از اولش با ازدواج شما مخالف بودم ولی چون تک پسرمی به حرفت گوش دادم و گذاشتم با این ازدواج کنی. کاش نمیذاشتم
•ادامه دارد•
رز وحشی
ا/ت ویو: صبونه رو آماده کردم و خوردیم بعد صبونه میزو جمع کردم و ظرفا رو شستم.
وقتی کارم تموم شد دیدم که هوسوک رو مبل نشسته و با گوشیش مشغوله خواستم برم پیشش که تلفنم زنگ خورد ، رفتم سمتش و دیدم که مامان هوسوکه تماسو وصل کردم.
*مکالمه بین ا/ت و مامان هوسوک*
ا/ت: سلام مامان ، خوبین
♡:سلام عزیزم ، تو خوبی
ا/ت: ممنون
♡: دخترم زنگ زدم بهت میخواستم بگم که میخوام بیام خونتون یه سر بهتون بزنم.
ا/ت: باشه بیاید منتظرتونیم
♡:فعلا
ا/ت ویو: بعد از اینکه تلفنم تموم شد روبه هوسوک گفتم
ا/ت: مامانت داره میاد.
جیهوپ: خوبه
۲۰ دقیقه بعد.....
*زنگ درو زدن*
ا/ت ویو: زنگ درو زدن ، پاشدم که برم درو باز کنم جلوی آیینه ای که جلوی در بود موهامو مرتب کردم و درو باز کردم.
ا/ت: سلااام ، خوش اومدید
♡: سلام دخترم.
ا/ت: بفرمایید داخل
راوی: ا/ت مامان هوسوکو راهنمایی کرد داخل. یکم بعد که پذیرایی رسیدن مامان هوسوک پسرشو دید و گفت.
♡: عه سرکار نرفتی.
جیهوپ: خوشحال نشدی که منو دیدی😂👈👉
♡: میخواستم با عروسم تنها باشم فقط ولی اشکال نداره پسرم
جیهوپ: سکوتی میکنم در حد فریاد🙂
راوی: یکم بعد ا/ت با قهوه اومد و مال هرکسو گذاشت جلوش روی میز.
ا/ت: خیلی خوش اومدید ، چخبر
♡: ممنون ، خبر که....
راوی: مامان هوسوک یه لباس بچه از تو کیفش در آورد و گذاشت روی میز ، ا/ت با دیدن اون لباس قیافش رفت تو هم
جیهوپ: این چیه.
♡: پسرم دیگه باید یه بچه بیارید.
جیهوپ: مامان ما فعلا نمیتونیم.
♡: ولی آخه چرا
جیهوپ: میشه یه دقیقه باهم بریم تو اتاق صحبت کنیم.
راوی: هوسوک و مامانش از رو مبل بلند شدن و رفتن تو اتاق
♡: بله.
جیهوپ: مامان من نمیخوام پدر بشم ، چندبار اینو باید بهتون بگم.
♡: ولی پسرم این خونواده یه وارث لازم داره.
راوی: مامان جیهوپ با حرکات دستاش صحبت میکرد و وقتی که خواست اونا رو پایین بیاره دستش میخوره به یه سری برگه که روی دلاوِر بوده و برگه ها میریزه زمین. خواست دُلا شه برشون داره که فهمید برگه های آزمایشن همین طور که داشت نگاشون میکرد با شتاب پاشد و روبه جیهوپ با چهره ای که از عصبانیت سرخ شده گفت.
♡: تو میخوای پدر شی ، اما اون نمیتونه تورو پدر کنه.
جیهوپ: مامان چی میگی
♡: اون دختر نازاعه.
جیهوپ: خواهش میکنم داد نزن ا/ت میشنوه
♡: بزار بشنوه.
راوی: ا/ت که صدای داد رو شنید اومد تا ببینه چی شده در اتاقو باز کرد و با برگه آزمایش که دست مامان جیهوپ بود شک شد.
♡: چه خوب شد تشریف آوردی. من از اولش میدونستم که یه مشکلی هست. اما الان مطمئن شدم ، نگو خانم نازاعه
جیهوپ: مامان
♡: تو یکی هیچی نگو که من از اولش با ازدواج شما مخالف بودم ولی چون تک پسرمی به حرفت گوش دادم و گذاشتم با این ازدواج کنی. کاش نمیذاشتم
•ادامه دارد•
رز وحشی
۲۹.۲k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.