وانشات ارباب ماه Moon Lord پارت 2
روی تختش ولو شد و چشمهاش رو بست.چند لحظه بعد با تقه ای به که به در خورد بلند شد و در رو باز کرد.کارلوس_کلاغ تهیونگ_وارد اتاق شد و بالهای بزرگ و سیاهش رو به نمایش گذاشت.میدونست این که کلاغ بیاد نشونه ی اینه که ارباب کارش داره پس پشت سر کلاغ راه افتاد.از راهروهای تاریک و پیچ در پیچ قلعه گذشت و به راهرویی رسید که ارباب جوان با زیبایی غیرانسانی و ابهت همیشگیش ایستاده بود. _دنبالم بیا بدون هیچ حرفی دنبال تهیونگ راه افتاد تا به راهروی طولانی رسید که برخلاف همه راهرو های سیاه قلعه با نور های قرمزی میدرخشید.راهرو پر عکس افراد مختلف بود و عکس سه ارباب جوان قلعه اول راهرو به چشم میخورد _خاندان باشکوه کیم... با صدای تهیونگ سرش رو به طرفش چرخوند و به نیمرخ بی نقصش نگاه کرد. تهیونگ توی راهرو به راه افتاد. _خاندانی که از قویترین ومپایر ها تشکیل شده...کسانی که بیشترین قدرت های ماورائی رو داشتن و مثل بقیه ومپایر ها در برابر نور یا صلیب ضعیف نبودن...میدونی چرا؟ کوک سرش رو به نشونه ی نفی تکون داد(چرا داره اینارو به من میگه؟) *پرانتزا افکارشونه*
_چون این خاندان براساس عشق ممنوعه پایه گذاری شده.لرد ماه...اولین ومپایر این خاندان گرفتار یه عشق ممنوعه شد.اون عاشق یه انسان فانی شد و برای بدست اوردنش سختی های زیادی کشید.قدرت عشق اونها روی نسل های بعدی هم اثر گذاشت.برای همینه که ما ضعف های ومپایر هارو نداریم(دارم بیخودی زر میزنم...احساس میکنم یه معلم تاریخ خسته کنندم) -عشق ممنوعه... با شنیدن زمزمه ی جونگ کوک سرش رو به سمتش برگردوند و با چشم های درشت قهوه ای روبرو شد که مشتاقانه بهش خیره شده بود و منتظر ادامه داستان بود. سعی کرد لرزش قلبشو نادیده بگیره و حرفش رو ادامه بده: _نسل های بعدی این خاندان هم گرفتار عشق های ممنوعه زیادی شدن.عشق بین انسان ها و ومپایرها،ومپایر ها و گرگینه ها، خواهر و برادر یا عشق بین دو همجنس. ماه نماد عاشقه و خورشید معنی معشوق رو میده به یکی از تابلو ها اشاره کرد _قاب این تابلو درخشش قرمز داره.این نشون دهنده ی اینه که این شخص عاشق شده و اون شخصی که کنارش میبینی خورشید اونه. تابلوهایی که هاله تاریکی دارن نشون دهنده اشخاصیه که زنده نیستن و اونهایی که سادن یعنی اون فرد زندست و از عشق محروم بوده... -مگه ومپایر ها جاودان نیستن؟ چطوره که بعضیا مردن؟ لبخندی به باهوشی بانیش زد: _وقتی ومپایری عاشق یه فانی بشه زندگیش به اون فرد متصل میشه و تا وقتی که خورشید زنده باشه ماه هم میدرخشه.بالای هر تابلو یه علامت ماه هست اونایی که میدرخشن نشون دهنده یه عشق دوطرفست و اون ماه هایی که نمیدرخشن یعنی شخص به عشقش نرسیده -واو...همه ی اینا اجدادتن؟ _آره -اوففففف چقد زیادن پام درد گرفت-_- _داریم به تهش میرسیم جونگکوک نگاهش رو به تابلوی انتهای راهرو انداخت که با مه طلایی رنگی احاطه شده بود.
_خب...این ها ارباب ماه و بانوی خورشید هستن.اولین نیاکان من... کوکی به تصویر زن و مردی نگاه کرد که اجداد تهیونگ بودن.مرد جذابیت خاص فرابشری داشت که تو چهره ی تهیونگ هم کاملا مشخص بود و زنی که کنارش ایستاده بود با موهای خرمایی و چشم های درشت قهوه ای تشابه غیر قابل انکاری با خودش داشت. _لقب ارباب ماه لقبیه که به قویترین وارث این خاندان میرسه و ارباب ماه فعلی منم. با شنیدن این جمله به نیمرخ ماه مانند تهیونگ که با احترام به تابلوی نیاکانش چشم دوخته بود نگاه کرد و به نظرش رسید که اون واقعا شایسته ی این اسمه. تهیونگ به سمت جونگکوک برگشت.میدونست که الان وقتشه و باید این کار رو انجام بده. _جئون جونگ کوک...میشه...اههه...(زود باش کیم تهیونگ.تومیتونی پس توی صد و سی سال زندگیت چی یاد گرفتی) یه نفس عمیق کشید _میشه خورشید من باشی؟ -چی؟ با چشم های درشت شده به ومپایر روبروش نگاه کرد.این یه اعتراف عاشقانه بود؟یا درخواست ازدواج؟ تهیونگ یه قدم نزدیک تر شد و اروم لب هاش رو روی لب های کوک گذاشت.کوک با بهت به روبروش نگاه میکرد.قلبش تند میزد و از گرمی لبهایی که لبهای خودش رو به بازی گرفته بود لذت میبرد.چشمهاش رو بست و با تهیونگ همراهی کرد.دست های تهیونگ دور کمرش حلقه شد و اونم متقابلا دستش رو دور گردنش حلقه کرد.هردو غرق در اولین بوسشون بودن و همه چیز رو فراموش کرده بودن.ته اروم لبهاش رو از لبهای کوکی جدا کرد و بهش لبخند زد -اگه بجای اون معجونه بهم شیرموز بدی خورشیدت میشم. تهیونگ به کیوت بودن بانیش خندید و اونو محکم تر بغل کرد _تو دنیا رو بخای هم بهت میدم شیر موز که سهله کوکی خندید و سرش رو تو سینه ی اربابش فرو برد. -همم...حالا باید تمام این راهرو رو برگردیم؟وای نههه من همینجا میمونم
ته کوکی رو بغل کرد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت. _خودم میبرمت عشق من... پایان
_چون این خاندان براساس عشق ممنوعه پایه گذاری شده.لرد ماه...اولین ومپایر این خاندان گرفتار یه عشق ممنوعه شد.اون عاشق یه انسان فانی شد و برای بدست اوردنش سختی های زیادی کشید.قدرت عشق اونها روی نسل های بعدی هم اثر گذاشت.برای همینه که ما ضعف های ومپایر هارو نداریم(دارم بیخودی زر میزنم...احساس میکنم یه معلم تاریخ خسته کنندم) -عشق ممنوعه... با شنیدن زمزمه ی جونگ کوک سرش رو به سمتش برگردوند و با چشم های درشت قهوه ای روبرو شد که مشتاقانه بهش خیره شده بود و منتظر ادامه داستان بود. سعی کرد لرزش قلبشو نادیده بگیره و حرفش رو ادامه بده: _نسل های بعدی این خاندان هم گرفتار عشق های ممنوعه زیادی شدن.عشق بین انسان ها و ومپایرها،ومپایر ها و گرگینه ها، خواهر و برادر یا عشق بین دو همجنس. ماه نماد عاشقه و خورشید معنی معشوق رو میده به یکی از تابلو ها اشاره کرد _قاب این تابلو درخشش قرمز داره.این نشون دهنده ی اینه که این شخص عاشق شده و اون شخصی که کنارش میبینی خورشید اونه. تابلوهایی که هاله تاریکی دارن نشون دهنده اشخاصیه که زنده نیستن و اونهایی که سادن یعنی اون فرد زندست و از عشق محروم بوده... -مگه ومپایر ها جاودان نیستن؟ چطوره که بعضیا مردن؟ لبخندی به باهوشی بانیش زد: _وقتی ومپایری عاشق یه فانی بشه زندگیش به اون فرد متصل میشه و تا وقتی که خورشید زنده باشه ماه هم میدرخشه.بالای هر تابلو یه علامت ماه هست اونایی که میدرخشن نشون دهنده یه عشق دوطرفست و اون ماه هایی که نمیدرخشن یعنی شخص به عشقش نرسیده -واو...همه ی اینا اجدادتن؟ _آره -اوففففف چقد زیادن پام درد گرفت-_- _داریم به تهش میرسیم جونگکوک نگاهش رو به تابلوی انتهای راهرو انداخت که با مه طلایی رنگی احاطه شده بود.
_خب...این ها ارباب ماه و بانوی خورشید هستن.اولین نیاکان من... کوکی به تصویر زن و مردی نگاه کرد که اجداد تهیونگ بودن.مرد جذابیت خاص فرابشری داشت که تو چهره ی تهیونگ هم کاملا مشخص بود و زنی که کنارش ایستاده بود با موهای خرمایی و چشم های درشت قهوه ای تشابه غیر قابل انکاری با خودش داشت. _لقب ارباب ماه لقبیه که به قویترین وارث این خاندان میرسه و ارباب ماه فعلی منم. با شنیدن این جمله به نیمرخ ماه مانند تهیونگ که با احترام به تابلوی نیاکانش چشم دوخته بود نگاه کرد و به نظرش رسید که اون واقعا شایسته ی این اسمه. تهیونگ به سمت جونگکوک برگشت.میدونست که الان وقتشه و باید این کار رو انجام بده. _جئون جونگ کوک...میشه...اههه...(زود باش کیم تهیونگ.تومیتونی پس توی صد و سی سال زندگیت چی یاد گرفتی) یه نفس عمیق کشید _میشه خورشید من باشی؟ -چی؟ با چشم های درشت شده به ومپایر روبروش نگاه کرد.این یه اعتراف عاشقانه بود؟یا درخواست ازدواج؟ تهیونگ یه قدم نزدیک تر شد و اروم لب هاش رو روی لب های کوک گذاشت.کوک با بهت به روبروش نگاه میکرد.قلبش تند میزد و از گرمی لبهایی که لبهای خودش رو به بازی گرفته بود لذت میبرد.چشمهاش رو بست و با تهیونگ همراهی کرد.دست های تهیونگ دور کمرش حلقه شد و اونم متقابلا دستش رو دور گردنش حلقه کرد.هردو غرق در اولین بوسشون بودن و همه چیز رو فراموش کرده بودن.ته اروم لبهاش رو از لبهای کوکی جدا کرد و بهش لبخند زد -اگه بجای اون معجونه بهم شیرموز بدی خورشیدت میشم. تهیونگ به کیوت بودن بانیش خندید و اونو محکم تر بغل کرد _تو دنیا رو بخای هم بهت میدم شیر موز که سهله کوکی خندید و سرش رو تو سینه ی اربابش فرو برد. -همم...حالا باید تمام این راهرو رو برگردیم؟وای نههه من همینجا میمونم
ته کوکی رو بغل کرد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت. _خودم میبرمت عشق من... پایان
۱۸.۱k
۰۳ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.