گس لایتر/پارت ۲۰
جونگکوک: اما من عادت ندارم شکست بخورم... من هرچی میخوام رو به دست میارم... این خیلی مضحک به نظر میاد... کسی نتونسته منو شکست بده... ولی دارم از خودم شکست میخورم
دکتر: اشتباه میکنید... تمام شکستهای آدم ناشی از درون خودشه... همه چی از ذهن و قلب شما نشأت میگیره
جونگکوک: گرچه قبول ندارم ولی باهاتون بحث نمیکنم چون اون یه موضوع دیگس و از مشکل من فاصله میگیره
دکتر: حق با شماس... راستی... شما اول بحث گفتین که دارین به طور ملموس با اختلالتون دست و پنجه نرم میکنین... اما نگفتین چطوری؟
جونگکوک: من دارم ازدواج میکنم... ولی نمیتونم به نامزدم نزدیک بشم... نمیتونم اینو بهش بگم... میترسم از دستش بدم
دکتر: این غیر ممکنه!!... شما اختلال بیزاری جنسی دارین و نمیتونین به نامزدتون نزدیک بشین اونوقت میخواین ازدواج کنین؟ بدتر از همه اینکه اون از اختلال شما خبر نداره هنوز!!
جونگکوک: چرا غیر ممکنه؟ پس برای چی اومدم پیش شما وقتی نمیتونین حلش کنین؟ حتما میتونین یه روانپزشک بهم معرفی کنین که بهم دارو بده یا شما حتما راهی بلدین که میتونه مشکلمو برطرف کنه
دکتر: من نگفتم نمیشه حلش کنیم... فقط میخوام بگم زمان لازم داریم... به سرعت نمیشه... دوتا راه هست یا ازدواجتونو عقب بندازین تا بهبود پیدا کنین یا اینکه اگه عجله دارین برای ازدواجتون به نامزدتون همه چیو بگین تا کمکتون کنه... دارو تنهایی کافی نیست... باید پارتنرتون هم کمکتون کنه
جونگکوک: هیچکدومش ممکن نیست!
دکتر: اگر بخواین من میتونم به جای شما با نامزدتون صحبت کنم... حقیقتش به نظر من اگر نامزدتون توی این مرحله ی سخت پشتیبان شما نباشه همون بهتر که بره... شما الان بهش نیاز دارین...
از زبان نویسنده:
جونگکوک به تندی از جاش بلند شد و گفت: شما نمیدونین... بایول نباید بره!... از اولشم اشتباه کردم اومدم اینجا... باید میدونستم کمکی بهم نمیکنین...
بعدش به سمت در اتاق رفت و دستشو روی دستگیره گذاشت... به خانم دکتر نگاه کرد و گفت: حق مشاورتونم به منشی پرداخت میکنم... از مساعدت شما خوشحال شدم... فعلا...
جونگکوک در اتاقو باز کرد... هنوز بیرون نرفته بود که خانم دکتر گفت: شما دیر یا زود برمیگردین...
جونگکوک سری تکون داد و گفت: هرگز!... بعدشم بیرون رفت....
از زبان ایل دونگ:
اوایل فقط به عنوان کارمند ساده اومدم اینجا... ولی نه آقای جئون میاد اینجا... نه خود جونگکوک درست و حسابی حواسش به شرکت هست... همه کارا رو روی دوش من انداخته... نمیدونم چی تو سر جونگکوک میگذره که یا شرکت نمیاد... یا اگرم میاد حواسش جمع نیست... اتاق رییس همیشه خالیه... جونگکوک به من اختیارات کامل داده فقط اسمم رییس نیست! تنها بار مسئولیتی که از این شرکت به دوش میکشه اسم رییس بودنه... دکور اتاقم عوض کرده... همه چیزو به رنگ مشکی تغییر داده!... کاش حدسایی که میزنم اشتباه باشن... توی اتاق جونگکوک مشغول بررسی کارای شرکت بودم که دیدم خودش اومد داخل... با گوشه چشمی نگاهش کردم و گفتم: الانم نمیومدی جناب رییس!
جونگکوک: چی شد؟ به این سرعت خسته شدی از کار؟ خب هرچقد بیشتر کار کنی حقوقت بیشتره پسر...
حرف جونگکوک بهم برخورد... برگه ها رو روی میز کوبیدم... جوری که جونگکوک متوجه بشه... داشت کتشو آویزون میکرد که برگشت بهم نگاه کرد و گفت: معذرت میخوام! کمی عصبی و بی حوصلم... همینطوری یه چیزی گفتم
ایل دونگ: آدما تو عصبانیت حرف دلشونو میزنن... تقصیر منه که فاز رفاقت برداشتم و میخوام همه جوره هواتو داشته باشم
جونگکوک: عذرخواهی کردم که
ایل دونگ: جونگکوک تو داری چیکار میکنی؟ چرا چن وقته هیچی نمیگی به من؟ دیگه منو رفیقت نمیدونی؟
جونگکوک: این چه حرفیه... اصن بیا زود کارا رو تموم کنیم بریم ناهار بخوریم تا بهت بگم چه خبره...
دکتر: اشتباه میکنید... تمام شکستهای آدم ناشی از درون خودشه... همه چی از ذهن و قلب شما نشأت میگیره
جونگکوک: گرچه قبول ندارم ولی باهاتون بحث نمیکنم چون اون یه موضوع دیگس و از مشکل من فاصله میگیره
دکتر: حق با شماس... راستی... شما اول بحث گفتین که دارین به طور ملموس با اختلالتون دست و پنجه نرم میکنین... اما نگفتین چطوری؟
جونگکوک: من دارم ازدواج میکنم... ولی نمیتونم به نامزدم نزدیک بشم... نمیتونم اینو بهش بگم... میترسم از دستش بدم
دکتر: این غیر ممکنه!!... شما اختلال بیزاری جنسی دارین و نمیتونین به نامزدتون نزدیک بشین اونوقت میخواین ازدواج کنین؟ بدتر از همه اینکه اون از اختلال شما خبر نداره هنوز!!
جونگکوک: چرا غیر ممکنه؟ پس برای چی اومدم پیش شما وقتی نمیتونین حلش کنین؟ حتما میتونین یه روانپزشک بهم معرفی کنین که بهم دارو بده یا شما حتما راهی بلدین که میتونه مشکلمو برطرف کنه
دکتر: من نگفتم نمیشه حلش کنیم... فقط میخوام بگم زمان لازم داریم... به سرعت نمیشه... دوتا راه هست یا ازدواجتونو عقب بندازین تا بهبود پیدا کنین یا اینکه اگه عجله دارین برای ازدواجتون به نامزدتون همه چیو بگین تا کمکتون کنه... دارو تنهایی کافی نیست... باید پارتنرتون هم کمکتون کنه
جونگکوک: هیچکدومش ممکن نیست!
دکتر: اگر بخواین من میتونم به جای شما با نامزدتون صحبت کنم... حقیقتش به نظر من اگر نامزدتون توی این مرحله ی سخت پشتیبان شما نباشه همون بهتر که بره... شما الان بهش نیاز دارین...
از زبان نویسنده:
جونگکوک به تندی از جاش بلند شد و گفت: شما نمیدونین... بایول نباید بره!... از اولشم اشتباه کردم اومدم اینجا... باید میدونستم کمکی بهم نمیکنین...
بعدش به سمت در اتاق رفت و دستشو روی دستگیره گذاشت... به خانم دکتر نگاه کرد و گفت: حق مشاورتونم به منشی پرداخت میکنم... از مساعدت شما خوشحال شدم... فعلا...
جونگکوک در اتاقو باز کرد... هنوز بیرون نرفته بود که خانم دکتر گفت: شما دیر یا زود برمیگردین...
جونگکوک سری تکون داد و گفت: هرگز!... بعدشم بیرون رفت....
از زبان ایل دونگ:
اوایل فقط به عنوان کارمند ساده اومدم اینجا... ولی نه آقای جئون میاد اینجا... نه خود جونگکوک درست و حسابی حواسش به شرکت هست... همه کارا رو روی دوش من انداخته... نمیدونم چی تو سر جونگکوک میگذره که یا شرکت نمیاد... یا اگرم میاد حواسش جمع نیست... اتاق رییس همیشه خالیه... جونگکوک به من اختیارات کامل داده فقط اسمم رییس نیست! تنها بار مسئولیتی که از این شرکت به دوش میکشه اسم رییس بودنه... دکور اتاقم عوض کرده... همه چیزو به رنگ مشکی تغییر داده!... کاش حدسایی که میزنم اشتباه باشن... توی اتاق جونگکوک مشغول بررسی کارای شرکت بودم که دیدم خودش اومد داخل... با گوشه چشمی نگاهش کردم و گفتم: الانم نمیومدی جناب رییس!
جونگکوک: چی شد؟ به این سرعت خسته شدی از کار؟ خب هرچقد بیشتر کار کنی حقوقت بیشتره پسر...
حرف جونگکوک بهم برخورد... برگه ها رو روی میز کوبیدم... جوری که جونگکوک متوجه بشه... داشت کتشو آویزون میکرد که برگشت بهم نگاه کرد و گفت: معذرت میخوام! کمی عصبی و بی حوصلم... همینطوری یه چیزی گفتم
ایل دونگ: آدما تو عصبانیت حرف دلشونو میزنن... تقصیر منه که فاز رفاقت برداشتم و میخوام همه جوره هواتو داشته باشم
جونگکوک: عذرخواهی کردم که
ایل دونگ: جونگکوک تو داری چیکار میکنی؟ چرا چن وقته هیچی نمیگی به من؟ دیگه منو رفیقت نمیدونی؟
جونگکوک: این چه حرفیه... اصن بیا زود کارا رو تموم کنیم بریم ناهار بخوریم تا بهت بگم چه خبره...
۱۸.۱k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.