پارت ⁵ 🦋🦋🦋🦋Blue butterfly🦋🦋🦋🦋
ساعت سه شب بود و موقع انجام عملیات... همه اعضا رو توی اتاق جمع کردم تا عملیات رو براشون توضیح بدم...
موقع عملیات اعضا به ۳ دسته تقسیم میشدن ؛ «گروه نگهبانی ای » که برای محافظت ، نگهبانی ، رد گم کنی و پرت کردن حواس پلیس ها جمع آوری کرده بود ، که در موقعیت مناسب برای مراقبت از در اصلی و جلوگیری از خروج افرادِ داخل عمارت در هنگام عملیات، قرار میگرفتند . شب وقتی همه ی کارکنان و نوکر ها میخوابن گروه یک از اعضای گروهمون میپرن داخل عمارت و جلوی دهن نگهبان ها دستمال میزارن و بیهوششون میکنن
بعدش هم گروه دو، با کپسول هایی که توشون گاز بیهوشی بوده به گروه اول اضافه میشن و به سمت ساختمون اصلی که لین و مادر و پدرش و بقیه ی کارکنان اونجا میخوابن و اسکان دارن حرکت میکنن
گروه های اول و دوم توی محل های تعیین شده قرار میگیرن و شیر کپسول ها رو باز میکنن
گاز توی هوا پخش میشه و افراد خونه دچار مسمومیت و خفگی میشن... البته افراد خودمون ماسک نظامی میزنن تا گاز اثری روی اونا نزاره(. نقشه ای کشیدم خوب بود و بعد از توجیح افراد عملیات آغاز شد)
راوی داستان « لین چون خیلی دختر کنجکاو و شیطونی بود و به کشف کردن چیزای راز آلود و گل و گیاهان علاقه داشت ، زیر زمین رو به محل بازیش و شیطنتش تبدیل کرده بود و توش یه سری وسایل و گل و گیاه گذاشته بود
اون شب لین یادش میاد که چون با یونا رفته بوده شهربازی یادش رفته که به گل ها آب بده پس تصمیم میگیره قبل از خواب بره زیرزمین و به گل ها آب بده (گل و گیاه ها از نوع خاص و گلخونه ای بودن و باید توی فضای بسته و با شرایط خاص رشد کنن واسه همین توی زیر زمین بودن «مثل قارچ که توی فضای تاریک و بسته رشد میکنه»)
وقتی لین توی زیر زمین بوده صدای پا و دویدن روی پارکت ها و سرامیک ها رو میشنوه!
لین « بعد از اینکه از با بچه ها خدا حافظی کردم پتوی نرم و پشملیم رو توی خودم کشیدم تا بخوابم اما بلافاصله بعد از اینکه چشمام رو روی هم گذاشتم یادم اومد که به گل خونه سر نزدم و به گل هام آب ندادم (-_-;) پس رو فرشی های خرگوشیم رو پوشیدم و دستگیره در اتاقم رو گرفتم تا از اتاق خارج بشم که نگاهم به قفس پروانه ها اوفتاد .. بهتره پروانه ها رو ببرم تا گلخونه ام رو نشونشون بدم.. پس با این فکر قفس رو برداشتم و راهی گلخونه ام که توی زیر زمین عمارت بود شدم... وارد گلخونه که شدم قفس پروانه ها رو روی میز گذاشتم و رفتم گل ها رو آب بدم...مدتی گذشته بود که با شنیدن صدای پا و دویدن روی پارکت ها دست از آب دادن گل هام کشیدم و بعد از برداشتن فقس پروانه هام با کنجکاوی به سمت در زیر زمین رفتم اما تا در زیر زمین رو باز کردم یکی پرید توی زیر زمین و بعد از سیاهی رفتن چشمام دیگه چیزی نفهمیدم.....
موقع عملیات اعضا به ۳ دسته تقسیم میشدن ؛ «گروه نگهبانی ای » که برای محافظت ، نگهبانی ، رد گم کنی و پرت کردن حواس پلیس ها جمع آوری کرده بود ، که در موقعیت مناسب برای مراقبت از در اصلی و جلوگیری از خروج افرادِ داخل عمارت در هنگام عملیات، قرار میگرفتند . شب وقتی همه ی کارکنان و نوکر ها میخوابن گروه یک از اعضای گروهمون میپرن داخل عمارت و جلوی دهن نگهبان ها دستمال میزارن و بیهوششون میکنن
بعدش هم گروه دو، با کپسول هایی که توشون گاز بیهوشی بوده به گروه اول اضافه میشن و به سمت ساختمون اصلی که لین و مادر و پدرش و بقیه ی کارکنان اونجا میخوابن و اسکان دارن حرکت میکنن
گروه های اول و دوم توی محل های تعیین شده قرار میگیرن و شیر کپسول ها رو باز میکنن
گاز توی هوا پخش میشه و افراد خونه دچار مسمومیت و خفگی میشن... البته افراد خودمون ماسک نظامی میزنن تا گاز اثری روی اونا نزاره(. نقشه ای کشیدم خوب بود و بعد از توجیح افراد عملیات آغاز شد)
راوی داستان « لین چون خیلی دختر کنجکاو و شیطونی بود و به کشف کردن چیزای راز آلود و گل و گیاهان علاقه داشت ، زیر زمین رو به محل بازیش و شیطنتش تبدیل کرده بود و توش یه سری وسایل و گل و گیاه گذاشته بود
اون شب لین یادش میاد که چون با یونا رفته بوده شهربازی یادش رفته که به گل ها آب بده پس تصمیم میگیره قبل از خواب بره زیرزمین و به گل ها آب بده (گل و گیاه ها از نوع خاص و گلخونه ای بودن و باید توی فضای بسته و با شرایط خاص رشد کنن واسه همین توی زیر زمین بودن «مثل قارچ که توی فضای تاریک و بسته رشد میکنه»)
وقتی لین توی زیر زمین بوده صدای پا و دویدن روی پارکت ها و سرامیک ها رو میشنوه!
لین « بعد از اینکه از با بچه ها خدا حافظی کردم پتوی نرم و پشملیم رو توی خودم کشیدم تا بخوابم اما بلافاصله بعد از اینکه چشمام رو روی هم گذاشتم یادم اومد که به گل خونه سر نزدم و به گل هام آب ندادم (-_-;) پس رو فرشی های خرگوشیم رو پوشیدم و دستگیره در اتاقم رو گرفتم تا از اتاق خارج بشم که نگاهم به قفس پروانه ها اوفتاد .. بهتره پروانه ها رو ببرم تا گلخونه ام رو نشونشون بدم.. پس با این فکر قفس رو برداشتم و راهی گلخونه ام که توی زیر زمین عمارت بود شدم... وارد گلخونه که شدم قفس پروانه ها رو روی میز گذاشتم و رفتم گل ها رو آب بدم...مدتی گذشته بود که با شنیدن صدای پا و دویدن روی پارکت ها دست از آب دادن گل هام کشیدم و بعد از برداشتن فقس پروانه هام با کنجکاوی به سمت در زیر زمین رفتم اما تا در زیر زمین رو باز کردم یکی پرید توی زیر زمین و بعد از سیاهی رفتن چشمام دیگه چیزی نفهمیدم.....
۳۴.۴k
۲۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.