P1
ویو ات
خب همینجوری که راوی گرامی گف من خانوادمو ترک کردم چون خیلی گیر میدادن بابام نزدیک بود بهم تجاوز کنه اصن یه وضعیتی
اینم بگم بابام یه مافیاست
فلش بک به ۷ سال پیش
یه شب برگشت خونه گف ات جمع کن وسایلتو
گفتم باز سر چی قمار کردی؟چون همیشه سر چیزای نازنینم قمار میکرد
پات:خودت
وقتی اینو گف فک کردم یه تیر صاف خورد تو قلبم
پات: ساعت ۱۲ میاد آماده شو
ولی من فرار کردم و تو راه فرار بابام یه تیر زد به پام به زور یکاری کردم گمم کرد وقتی مطمئن شدم رفته داد میزدم
ات:کمکککککک(داد)
که هیکاری صداشو شنید
تا پامو دید چون تو خون داشت غلط میزد
هیکاری : یا خداااااا چی چشدهههههههههه خوبیییی؟؟؟حالت خوبهههههه؟
خندهام گرفته بود
ات:بابا آروم باش خوبم
هیکاری : زهر خروس آروم باشسششششش بگو چی شدهههههه
فک میکردم این دختره خوبی باشه بخواطر همین بهش گفتم
هیکاری : عی وای نمیدونستم حتمی برات سخت بود واسا(یه لحظه گر گرفتش)میخوای با من زندگی کنیییی؟؟؟؟؟
واداف؟این چرا گر گرفتشششش
چشاش داشت از ذوق میومد بیرون
که گفتم
ات:باشه بابا نکشی خودتو
خونه هیکاری
ویو هیکاری
خیلی از این دختره خوشم اومده بوددددد ولی خب ازش بزرگ تر بودم ۲۰ سالشه ولی من ۲۱
هیکاری:عام ات من تو یه بار کار میکنم میخوای اونجا کار کنی پیشم؟
پایان فلش بک
وایو ات
اینم از این
هیکاری : اتتتتتتت بدوووووو ساعت ۹ عهههههه
ات: وادافاکککککک چرا انقد زود گذشتتتتتت بدو بدوووو الفاتحههههههههههه
با کلی بدبختی خودمونو رسوندیم بار که…
حمایتتتتت تولوقداااا
خب همینجوری که راوی گرامی گف من خانوادمو ترک کردم چون خیلی گیر میدادن بابام نزدیک بود بهم تجاوز کنه اصن یه وضعیتی
اینم بگم بابام یه مافیاست
فلش بک به ۷ سال پیش
یه شب برگشت خونه گف ات جمع کن وسایلتو
گفتم باز سر چی قمار کردی؟چون همیشه سر چیزای نازنینم قمار میکرد
پات:خودت
وقتی اینو گف فک کردم یه تیر صاف خورد تو قلبم
پات: ساعت ۱۲ میاد آماده شو
ولی من فرار کردم و تو راه فرار بابام یه تیر زد به پام به زور یکاری کردم گمم کرد وقتی مطمئن شدم رفته داد میزدم
ات:کمکککککک(داد)
که هیکاری صداشو شنید
تا پامو دید چون تو خون داشت غلط میزد
هیکاری : یا خداااااا چی چشدهههههههههه خوبیییی؟؟؟حالت خوبهههههه؟
خندهام گرفته بود
ات:بابا آروم باش خوبم
هیکاری : زهر خروس آروم باشسششششش بگو چی شدهههههه
فک میکردم این دختره خوبی باشه بخواطر همین بهش گفتم
هیکاری : عی وای نمیدونستم حتمی برات سخت بود واسا(یه لحظه گر گرفتش)میخوای با من زندگی کنیییی؟؟؟؟؟
واداف؟این چرا گر گرفتشششش
چشاش داشت از ذوق میومد بیرون
که گفتم
ات:باشه بابا نکشی خودتو
خونه هیکاری
ویو هیکاری
خیلی از این دختره خوشم اومده بوددددد ولی خب ازش بزرگ تر بودم ۲۰ سالشه ولی من ۲۱
هیکاری:عام ات من تو یه بار کار میکنم میخوای اونجا کار کنی پیشم؟
پایان فلش بک
وایو ات
اینم از این
هیکاری : اتتتتتتت بدوووووو ساعت ۹ عهههههه
ات: وادافاکککککک چرا انقد زود گذشتتتتتت بدو بدوووو الفاتحههههههههههه
با کلی بدبختی خودمونو رسوندیم بار که…
حمایتتتتت تولوقداااا
۲۴۴
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.