سرزمین عجیب پارت٭4٭
*ویو ات*
داشتم کار هایی رو که خدمتکار بهم داده بود رو انجام میدادم توی حیاط بودم،، خدایی اینجا همه چیش سیاه رنگه حتی چمن هارو هم سیاه کردن.. داشتم لباسارو میشدم که یهو دیدم یکی بهم کاغذ پرتاب کرد برگشتم دیدم اون جسیکا بود سریع رفتم پیشش
+جسیکا تو اینجا چیکار میکنی
$درواقع من باید از تو بپرسم تو اینجا چیکار میکنی؟
+خب راستش..
$چی
+من اومدم خدمتکار این قلعه شدم
$چی.. تو. تو چیکار کردی؟!
+خب چیکار کنم میخوام اون کلید رو پیدا کنم و زندگی مردم رو نجات بدم
$اها فک کردی به همین آسونی هاست نه*مسخره کردن*
$اخه تو چقد خنگی
+خب چیکار میکردم.. راستی تو اینجا چیکار میکنی.. مگه نمیگفتی کسی نباید به قلعه ی ارباب نزدیک بشه پس تو چرا اینجایی؟
$ها.. من.. من اینجا کار میکنم
+چه کاری؟
$من مسئول انبار هستم
+چه انباری؟
$اه چقد سوالی میپرسی دختر*بی حوصله*
+باشه بابا.. ببخشید
$خب دیگه من باید برم
+اوکی
جسیکا رفت و من دوباره مشغول شستن لباسا شدم
*چند مین بعد*
داشتم ظرفارو میشستم که یهو یکی از خدمتکارا اومد و بهم گفت برای ارباب قهوه درست کنم و ببرم.. منم قهوه رو درست کردم و براش بردم رفتم طبقه ی بالا و در زدم که با صدای مردانه ای گفت بیا داخل رفتم داخل و تعظیمی کردم و گفتم
+بفرمایید ارباب اینم قهوه تون
_...
+*قهوه رو روی میز گذاشت*
+من دیگه میرم
_صب کن
+*برگشت* بله ارباب
_میبینم با بقیه دوست شدی
+منظورتون چیه ارباب
_*نگاهی به ات میندازه*اینجا کسی حق نداره با بقیه دوست بشه همتون مثل هم فقط خدمتکار ید.. تو هم دیگه با اون دختره حرف نمیزنی.. فهمیدی*جدی*
+ب.. بله ارباب فهمیدم
_حالا میتونی بری
+چشم*تعظیم.رفت بیرون*
وایی داشتم سکته میکردم.. این پسر چرا انقدر خشنه بی تربیت(خودتی) سریع از اونجا رفتم
*ویو جیمین*
این دختر دیگه رسما دل منو برده.. من اونو میخوام.. میخوام برای همیشه مال من باشه برام مهم نیس که اون منو میخواد یا نه من اگه اونو بخوام یعنی میخوامش و اون باید هرجور شده مال من باشه
*ویو ات*
تموم کار هامو انجام دادم و داشتم توی حیاط قلعه میگشتم که یهو پام به یه چیزی خورد و افتادم زمین
+ایییی لعنتی
داشتم پامو نگاه میکردم زخمی شده بود و داشت ازش خون میومد که یهو دیدم یه دستگیره بود که بهش خوردم یه صداهایی ازش میومد اروم در رو باز کردم که پله داشت.. از پله ها به آرومی رفتم پایین و دیدم همه جا سیاه بود.. و البته خون! اما این خون ماله چیه داشتم همینجوری میرفت که یهو دیدم..
شرایط
7لایک
7کامنت
••••••|••••••
داشتم کار هایی رو که خدمتکار بهم داده بود رو انجام میدادم توی حیاط بودم،، خدایی اینجا همه چیش سیاه رنگه حتی چمن هارو هم سیاه کردن.. داشتم لباسارو میشدم که یهو دیدم یکی بهم کاغذ پرتاب کرد برگشتم دیدم اون جسیکا بود سریع رفتم پیشش
+جسیکا تو اینجا چیکار میکنی
$درواقع من باید از تو بپرسم تو اینجا چیکار میکنی؟
+خب راستش..
$چی
+من اومدم خدمتکار این قلعه شدم
$چی.. تو. تو چیکار کردی؟!
+خب چیکار کنم میخوام اون کلید رو پیدا کنم و زندگی مردم رو نجات بدم
$اها فک کردی به همین آسونی هاست نه*مسخره کردن*
$اخه تو چقد خنگی
+خب چیکار میکردم.. راستی تو اینجا چیکار میکنی.. مگه نمیگفتی کسی نباید به قلعه ی ارباب نزدیک بشه پس تو چرا اینجایی؟
$ها.. من.. من اینجا کار میکنم
+چه کاری؟
$من مسئول انبار هستم
+چه انباری؟
$اه چقد سوالی میپرسی دختر*بی حوصله*
+باشه بابا.. ببخشید
$خب دیگه من باید برم
+اوکی
جسیکا رفت و من دوباره مشغول شستن لباسا شدم
*چند مین بعد*
داشتم ظرفارو میشستم که یهو یکی از خدمتکارا اومد و بهم گفت برای ارباب قهوه درست کنم و ببرم.. منم قهوه رو درست کردم و براش بردم رفتم طبقه ی بالا و در زدم که با صدای مردانه ای گفت بیا داخل رفتم داخل و تعظیمی کردم و گفتم
+بفرمایید ارباب اینم قهوه تون
_...
+*قهوه رو روی میز گذاشت*
+من دیگه میرم
_صب کن
+*برگشت* بله ارباب
_میبینم با بقیه دوست شدی
+منظورتون چیه ارباب
_*نگاهی به ات میندازه*اینجا کسی حق نداره با بقیه دوست بشه همتون مثل هم فقط خدمتکار ید.. تو هم دیگه با اون دختره حرف نمیزنی.. فهمیدی*جدی*
+ب.. بله ارباب فهمیدم
_حالا میتونی بری
+چشم*تعظیم.رفت بیرون*
وایی داشتم سکته میکردم.. این پسر چرا انقدر خشنه بی تربیت(خودتی) سریع از اونجا رفتم
*ویو جیمین*
این دختر دیگه رسما دل منو برده.. من اونو میخوام.. میخوام برای همیشه مال من باشه برام مهم نیس که اون منو میخواد یا نه من اگه اونو بخوام یعنی میخوامش و اون باید هرجور شده مال من باشه
*ویو ات*
تموم کار هامو انجام دادم و داشتم توی حیاط قلعه میگشتم که یهو پام به یه چیزی خورد و افتادم زمین
+ایییی لعنتی
داشتم پامو نگاه میکردم زخمی شده بود و داشت ازش خون میومد که یهو دیدم یه دستگیره بود که بهش خوردم یه صداهایی ازش میومد اروم در رو باز کردم که پله داشت.. از پله ها به آرومی رفتم پایین و دیدم همه جا سیاه بود.. و البته خون! اما این خون ماله چیه داشتم همینجوری میرفت که یهو دیدم..
شرایط
7لایک
7کامنت
••••••|••••••
۴.۶k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.