پارت ۳
پارت ۳
به ساعت نگاهی کردم
ساعت ۱ بود
+ باشه
& بچه ها بیاین ناهار
_+ باشه
سر میز نشستم
من دقیقا با بیشترین فاصله روبروی هیونجین نشتم
کمی برای خودم غذا برداشتم تا بخورم
_ رزا امروز نباید لباس بازی بخری ( سرد )
+ هوم باشه ، ولی اگه یکم باز باشه که مشکلی پیش نمیاد ؟
_ نمیدونم ، ولی زیاد باز نباشه
غذامو خوردم و از اجوما تشکر کردم
رفتم تو اتاق پیشی هام و هردوتاشون رو بغل کردم
و به سمت حیاط راهی شدم
روی تاب نشستم و خودمو تاب میدادم
به گوشیم نگاهی کردم که ساعت دو و نیم رو نشون میداد
اجوما اومد تو حیاط
& دخترم هیونجین کارت داره
میگه برو اتاقش
+ هوم باشه
+ فقط پیشی هامو ببر تو اتاقشون
& اوکی ( عجب اجومایی 💔 )
بلند شدم و رفتم به سمت اتاق هیونجین
راستش تو این دوسالی که باهاش ازدواج کردم
تاحالا توی اتاقش نرفته بودم
تغی به اتاقش زدم
صدایی نیومد
درو باز کردم
و رفتم داخل
که دیدم با یه حوله که دورش پیچیده نگام میکنه
چشمامو گرفتم
+ من هیچی ندیدم ( سرد )
__ دستاتو بردار
+ ولی...
_ گفتم دستاتو بردار
دستامو برداشتم و دیدم بازم حوله دورشه
داشتم میرفتم سمت در
+ بعدا کارتو بگو هوانگ ( سرد )
دستمو گرفت و منو کوبوند به دیوار
+ چیکار میک...
یهو دیدم سرشو توی گردنم فرو برد و بوسه ی خیسی روی
گردنم گذاشت
+ هوانگ ولم کن
بهش ضربه میزدم
ولی فایده ای نداشت
_ رزا
+هوانگ ولم کن
که با صدایی که اومد متوقف شدیم
در توسط اجوما باز شد
&بچه ها ...
با دیدن ما حرفش نصفه موند
هیونجینو هول دادم
_ بهت یاد ندادن در بزنی
+ اع هوانگ اینجوری نگو
اجوما خندش گرفته بود ولی به روی خودش نیاورد
+ اجوما جانم کاری داشتی ؟
& میخواستم بگم دارم میرم خونه
_ همینو میخواستی بگی زنیکه ی ...
+ خوب خدافظ اجوما
درو بست و رفت بیرون
منم پشت سرش رفتم تو اتاقم
لباسمو پوشیدم تا با هوانگ برم لباس بخرم
لباسمو پوشیدم و رفتم چند ضربه به دره اتاقش زدم
+ من امادم ( سرد )
_ خب منم الان میام ، توبرو پایین ( سرد )
رفتم پایین و بوت هامو پوشیدم
( لباس رزا رو براتون میزارم )
هیونجین هم اومد
سوار ماشینش شدیم و راه افتادیم
( توی پاساژ )
+ میگم هیونجین اون لباس خوبه ؟
_ یکم زیادی باز نیست
+ نه
_ هوم باشه
رفتم داخل که من لباسو پرو کنم
لباسو پوشیدم و به هیونجین گفتم بیاد ببینه
+ هوانگ ( سرد )
_ چیه ؟
+ بیا ببین لباسم خوبه ؟
هیون درو باز کرد
+ خوب ؟
هیچی نگفت
+ هوانگ ؟
یهو دیدم منو کوبوند به دیوار و درو بست
+ هوان...
حرفم با کاری که کرد نصفه موند....
اینم پارت ۳
بچه ها امروز خیلی زیاد گذاشتم
بقیه رو فردا مینویسم
حمایت کنیدد
به ساعت نگاهی کردم
ساعت ۱ بود
+ باشه
& بچه ها بیاین ناهار
_+ باشه
سر میز نشستم
من دقیقا با بیشترین فاصله روبروی هیونجین نشتم
کمی برای خودم غذا برداشتم تا بخورم
_ رزا امروز نباید لباس بازی بخری ( سرد )
+ هوم باشه ، ولی اگه یکم باز باشه که مشکلی پیش نمیاد ؟
_ نمیدونم ، ولی زیاد باز نباشه
غذامو خوردم و از اجوما تشکر کردم
رفتم تو اتاق پیشی هام و هردوتاشون رو بغل کردم
و به سمت حیاط راهی شدم
روی تاب نشستم و خودمو تاب میدادم
به گوشیم نگاهی کردم که ساعت دو و نیم رو نشون میداد
اجوما اومد تو حیاط
& دخترم هیونجین کارت داره
میگه برو اتاقش
+ هوم باشه
+ فقط پیشی هامو ببر تو اتاقشون
& اوکی ( عجب اجومایی 💔 )
بلند شدم و رفتم به سمت اتاق هیونجین
راستش تو این دوسالی که باهاش ازدواج کردم
تاحالا توی اتاقش نرفته بودم
تغی به اتاقش زدم
صدایی نیومد
درو باز کردم
و رفتم داخل
که دیدم با یه حوله که دورش پیچیده نگام میکنه
چشمامو گرفتم
+ من هیچی ندیدم ( سرد )
__ دستاتو بردار
+ ولی...
_ گفتم دستاتو بردار
دستامو برداشتم و دیدم بازم حوله دورشه
داشتم میرفتم سمت در
+ بعدا کارتو بگو هوانگ ( سرد )
دستمو گرفت و منو کوبوند به دیوار
+ چیکار میک...
یهو دیدم سرشو توی گردنم فرو برد و بوسه ی خیسی روی
گردنم گذاشت
+ هوانگ ولم کن
بهش ضربه میزدم
ولی فایده ای نداشت
_ رزا
+هوانگ ولم کن
که با صدایی که اومد متوقف شدیم
در توسط اجوما باز شد
&بچه ها ...
با دیدن ما حرفش نصفه موند
هیونجینو هول دادم
_ بهت یاد ندادن در بزنی
+ اع هوانگ اینجوری نگو
اجوما خندش گرفته بود ولی به روی خودش نیاورد
+ اجوما جانم کاری داشتی ؟
& میخواستم بگم دارم میرم خونه
_ همینو میخواستی بگی زنیکه ی ...
+ خوب خدافظ اجوما
درو بست و رفت بیرون
منم پشت سرش رفتم تو اتاقم
لباسمو پوشیدم تا با هوانگ برم لباس بخرم
لباسمو پوشیدم و رفتم چند ضربه به دره اتاقش زدم
+ من امادم ( سرد )
_ خب منم الان میام ، توبرو پایین ( سرد )
رفتم پایین و بوت هامو پوشیدم
( لباس رزا رو براتون میزارم )
هیونجین هم اومد
سوار ماشینش شدیم و راه افتادیم
( توی پاساژ )
+ میگم هیونجین اون لباس خوبه ؟
_ یکم زیادی باز نیست
+ نه
_ هوم باشه
رفتم داخل که من لباسو پرو کنم
لباسو پوشیدم و به هیونجین گفتم بیاد ببینه
+ هوانگ ( سرد )
_ چیه ؟
+ بیا ببین لباسم خوبه ؟
هیون درو باز کرد
+ خوب ؟
هیچی نگفت
+ هوانگ ؟
یهو دیدم منو کوبوند به دیوار و درو بست
+ هوان...
حرفم با کاری که کرد نصفه موند....
اینم پارت ۳
بچه ها امروز خیلی زیاد گذاشتم
بقیه رو فردا مینویسم
حمایت کنیدد
۲.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.