خیانت. (پارت ۱)
#خیانت
پارت1
ویو تهیونگ
دیر وقت بود از سرکار برگشتم خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم اول برم دوش بگیرم بعد بیام بخوابم رفتم وسایل لازمم رو برداشتم
و رفتم داخل حموم وقتی توی حموم بودم صدا های عجیبی میومد ولی بهشون توجه نکردم بعد دوش گرفتنم تموم شد خودم رو داخل حموم خوش کردم لباس پوشیدم و اومدم بیرون سایه یک نفر رو توی آشپزخونه دیدم خیلی ترسیده بودم رفتم داخل آشپزخونه دیدم یک پسر که یک پرسینگ
بغل لبش داشت و یک لباس سفید تقریبا باز پوشیده بود دراز کشیده توی آشپزخونه و
چشمام بسته هست رفتم تکونش دادم و
تهیونگ:آقا !آقای محترم خوبین؟آقا
جونگکوک
یهو دیدم اومده پیشم نشسته و صدام میکنه
ولی جوابش رو ندادم تظاهُر کردم که بیهوش شدم و حالم خوش نیست
تهیونگ
صداش کردم ولی انگار نمی شنید نگران شدم و فکر کردم بیهوشه بلند شدم برم گوشیم رو بردارم و زنگ بزنم اورژانس
جنگکوک
احساس کردم از جاش بلند شد و ازم دور شد
چشمام رو باز کردم و از جام آروم بلند شدم
و رفتم و از پشت دستام رو دور کمرش حلقه کردم
تهیونگ
داشتم میرفتم که احساس کردم دست یکی دورم حلقه شد بعد شروع کرد و سرش رو نزدیک گردنم کرد و عطر تنم رو بو میکرد
جونگکوک
داشتم عطر تنش رو بو میکردم عطرش هم مثل ظاهرش فوقالعادس، بعد از جیبم یک سرنگ بیهوش کننده در آوردم و بهش زدم
بیهوش شد و منم برآید بغلش کردم و از خونه خارجش کردم و بردمش داخل ون مشکی که با خودم آورده بودم
تهیونگ
اون مرد همینطور داشت منو بو میکرد انگار از بو کردنم لذت میبرد بعد احساس کردم یک ذره دردم گرفت و بعد چشمام سیاهی رفت..
ادامه دارد...
پارت1
ویو تهیونگ
دیر وقت بود از سرکار برگشتم خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم اول برم دوش بگیرم بعد بیام بخوابم رفتم وسایل لازمم رو برداشتم
و رفتم داخل حموم وقتی توی حموم بودم صدا های عجیبی میومد ولی بهشون توجه نکردم بعد دوش گرفتنم تموم شد خودم رو داخل حموم خوش کردم لباس پوشیدم و اومدم بیرون سایه یک نفر رو توی آشپزخونه دیدم خیلی ترسیده بودم رفتم داخل آشپزخونه دیدم یک پسر که یک پرسینگ
بغل لبش داشت و یک لباس سفید تقریبا باز پوشیده بود دراز کشیده توی آشپزخونه و
چشمام بسته هست رفتم تکونش دادم و
تهیونگ:آقا !آقای محترم خوبین؟آقا
جونگکوک
یهو دیدم اومده پیشم نشسته و صدام میکنه
ولی جوابش رو ندادم تظاهُر کردم که بیهوش شدم و حالم خوش نیست
تهیونگ
صداش کردم ولی انگار نمی شنید نگران شدم و فکر کردم بیهوشه بلند شدم برم گوشیم رو بردارم و زنگ بزنم اورژانس
جنگکوک
احساس کردم از جاش بلند شد و ازم دور شد
چشمام رو باز کردم و از جام آروم بلند شدم
و رفتم و از پشت دستام رو دور کمرش حلقه کردم
تهیونگ
داشتم میرفتم که احساس کردم دست یکی دورم حلقه شد بعد شروع کرد و سرش رو نزدیک گردنم کرد و عطر تنم رو بو میکرد
جونگکوک
داشتم عطر تنش رو بو میکردم عطرش هم مثل ظاهرش فوقالعادس، بعد از جیبم یک سرنگ بیهوش کننده در آوردم و بهش زدم
بیهوش شد و منم برآید بغلش کردم و از خونه خارجش کردم و بردمش داخل ون مشکی که با خودم آورده بودم
تهیونگ
اون مرد همینطور داشت منو بو میکرد انگار از بو کردنم لذت میبرد بعد احساس کردم یک ذره دردم گرفت و بعد چشمام سیاهی رفت..
ادامه دارد...
۵.۲k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.