فیک«دختر کوچولوی من»فصل دو part 17
مجری اصلی: برنده جایزه شو”بهترین بازیگر جوان”بازیگر سو هه جو هستن
ات:(شوکه میشه)
ذهن ات: اما سو هه جو از من دو سال بزرگتره و فقط ۲ فیلم بازی کرده که اونقدر بیننده ی خاصی نداشت این نمیتونه درست باشه…
ته:(به محض گفتن اسم برنده از جاش بلند میشه و با عصبانیت می ایسته)
مجری اصلی: بفرمایید…لطفا برای بیننده ها تلاش کنید ممنونم
بازیگر: خیلی ممنونم
چند دقیقه بعد از تموم شدن شو:
ات ویو
شو تموم شد داشتم میرفتم بیرون هزاران طرفدار و خبرنگار دم در بودن…چشمام پره اشک شده بود دور تا دورم پر از دوربین های اون پاپاراتزی ها بود صدای داد هاشون رو میشنیدم اصلا نمیتونستم تکون بخورم بدنم میلرزید بخاطر این نبود که برنده نشدم…بخاطر فشاری که ادمای دورم روم گذاشتن بود…همینطور که داشتم با حمله عصبی(پنیک)مقابله میکردم فردی که عینک و ماسک داشت رو کنار خودم حس کردم منو همراه با کتش از جمعیت رد کرد وقتی تونستم از اونجا دور شیم عینک و ماسکشو در اورد…اون سو هه جو بود…با دیدن قیافش یه لحظه به خودم اومدم و بغضمو قورت دادمو با اعتماد به نفس نگاهش میکردم…تا چند ثانیه هیچی نمیگفت…
هه جو: حالت خوبه؟
ات: اره خوبم…ممنونم راستش خبرنگارا نمیذاشتن رد بشم
هه جو: خواهش میکنم…ولی مثل اینکه همه اون ادما بخاطر تو اومده بودن…
ات: فکر کنم همینطور باشه(با خنده)
هه جو: خب راستش دوست داری…دوست داری یه روز باهم بریم سینما…فیلم ببینیم؟
ات: خب راستش…(اومد ادامه حرفشو بگه که تهیونگ اومد)
ته: ات کجا بودی…داشتم دنبالت میگشتم
هه جو: سلام…شما حتما برادر ات هستید(به نشونه احترام یکم خم میشه)
ته: براد…بله خوشبختم(با عصبانیت درونی)
ات: اقای سو من دیگه باید برم امیدوارم دفعه بعد گفتگوی بهتری داشته باشیم خوشحال شدم از دیدنتون…فعلا(یکم خم میشه)
هه جو:(لبخند میزنه)
ذهن هه جو: چقدر موادبه کاش فرصت های بیشتری برای دیدنش داشتم…واقعا دختر اصیل و با شخصیتیه…فکر کنم دختر مورد علاقم باشه
(ته و ات میرن)
ته: ات نگرانت شدم حالت خوبه؟
ات: اره خوبم
ته: ات نگران نباش همه چیز مرتبه…هزاران جایزه دیگه هست که تو میتونی ببری نگران نباش…اصلا شاید یه اشتباهی پیش اومده باشه
بچه ها موقع خوندن اینجور پارتا لطفا تا جایی که میتونید صحنه هارو با جزئیات و مثل یه فیلم تصور کنید🐣
ات:(شوکه میشه)
ذهن ات: اما سو هه جو از من دو سال بزرگتره و فقط ۲ فیلم بازی کرده که اونقدر بیننده ی خاصی نداشت این نمیتونه درست باشه…
ته:(به محض گفتن اسم برنده از جاش بلند میشه و با عصبانیت می ایسته)
مجری اصلی: بفرمایید…لطفا برای بیننده ها تلاش کنید ممنونم
بازیگر: خیلی ممنونم
چند دقیقه بعد از تموم شدن شو:
ات ویو
شو تموم شد داشتم میرفتم بیرون هزاران طرفدار و خبرنگار دم در بودن…چشمام پره اشک شده بود دور تا دورم پر از دوربین های اون پاپاراتزی ها بود صدای داد هاشون رو میشنیدم اصلا نمیتونستم تکون بخورم بدنم میلرزید بخاطر این نبود که برنده نشدم…بخاطر فشاری که ادمای دورم روم گذاشتن بود…همینطور که داشتم با حمله عصبی(پنیک)مقابله میکردم فردی که عینک و ماسک داشت رو کنار خودم حس کردم منو همراه با کتش از جمعیت رد کرد وقتی تونستم از اونجا دور شیم عینک و ماسکشو در اورد…اون سو هه جو بود…با دیدن قیافش یه لحظه به خودم اومدم و بغضمو قورت دادمو با اعتماد به نفس نگاهش میکردم…تا چند ثانیه هیچی نمیگفت…
هه جو: حالت خوبه؟
ات: اره خوبم…ممنونم راستش خبرنگارا نمیذاشتن رد بشم
هه جو: خواهش میکنم…ولی مثل اینکه همه اون ادما بخاطر تو اومده بودن…
ات: فکر کنم همینطور باشه(با خنده)
هه جو: خب راستش دوست داری…دوست داری یه روز باهم بریم سینما…فیلم ببینیم؟
ات: خب راستش…(اومد ادامه حرفشو بگه که تهیونگ اومد)
ته: ات کجا بودی…داشتم دنبالت میگشتم
هه جو: سلام…شما حتما برادر ات هستید(به نشونه احترام یکم خم میشه)
ته: براد…بله خوشبختم(با عصبانیت درونی)
ات: اقای سو من دیگه باید برم امیدوارم دفعه بعد گفتگوی بهتری داشته باشیم خوشحال شدم از دیدنتون…فعلا(یکم خم میشه)
هه جو:(لبخند میزنه)
ذهن هه جو: چقدر موادبه کاش فرصت های بیشتری برای دیدنش داشتم…واقعا دختر اصیل و با شخصیتیه…فکر کنم دختر مورد علاقم باشه
(ته و ات میرن)
ته: ات نگرانت شدم حالت خوبه؟
ات: اره خوبم
ته: ات نگران نباش همه چیز مرتبه…هزاران جایزه دیگه هست که تو میتونی ببری نگران نباش…اصلا شاید یه اشتباهی پیش اومده باشه
بچه ها موقع خوندن اینجور پارتا لطفا تا جایی که میتونید صحنه هارو با جزئیات و مثل یه فیلم تصور کنید🐣
۱۷.۲k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.