چند پارتی تهیونگ پارت 7
لنا ویو:
رفتم حموم و اومدم موهام رو سشوار کردم و یه بولیز اسین بلند مشکی به یه شلوار کارو ی مشکی پوشیدم با یه روی مشکی که بولیزه یه ذره همچین کوتا بود. ساکمو برداشتم و رفتم پایین.
_سلام به همگی صبحتون بخیر.
همه: سلام
~سلام دخترم حاضری؟
_اره مامان جون.
&خب دیگ کم کم اماده شید بریم.
_من که امادم.
همه یکی یکی گفتن منم امادم و رفتیم تو ماشین و رفتیم تو یه جنگل که خیلی خوشگل بود و سر سبز فک کنم اومدیم یه شهر دیگ.
رفتیم و هرکی واسه خودش چادر زد کلا پنج تا چادر بود ما هم ده نفر بودیم دوباره همون هم اتاقی ها با هم و من و با تهیونگ انداختن و رفتیم تو چادر.
_خب ببین بیا اونور تو وسایلت رو بچین و اینور من. حله؟
+اره حلهـ.
_باش بریم.
وسایل هامون رو چیدیم و رفتیم بیرون از چادر و دیدیم لیدر یه دونه اتیش درس کرد و گف بیایید دور اتیش برقصیم. ما هم همه موافقت کردیم.
تهیونگ ویو:
داشتیم بازی استوپ رقص میکردیم که گفتم موقعیت خوبیه برای اینک از لنا خواستگاری کنم و از قبل یه حلقه ی کوچیک براش خریده بودم و رفتم مامانشو کشوندم پشت درخت و بهش گفتم
+خاله جون میخواستم یه چیزی بهتون بگم.
~بگو خاله جون.
+اگه شما و اقای پارک اجازه بدید من میخواستم از لنا خواستگاری کنم.(در حالی که سرش پایین بود داش میگفت.)
~وایی اصن باورم نمیشه که میخوای از دخترم خواستگاری کنی. حتما عزیزم البته ک میش.
+خیلی ممنون خاله جونننن.
~عزیزم ولی باید بهم قول بدی که خوشبختش میکنی.
+حتما.
دیگ رفتیم و داشتیم استوپ رقص بازی میکردیم که لنا پشتش به من بود من زانو زدم و جعبه رو در اوردم که یهو خواهرش داد زد
٪لنا لنا پشتتو نگا کن.
_ها چی...... وای خدای من اصلا باورم نمیشه(گریه)
+بانوی من لنا از وقتی که تو همسفر من شدی من عاشقت شدم و میخواستم انکار کنم اما دیدم که فاییده نداره و بهت این عشقمو اعتراف میکنم. حالا ملکه ی قلبم میشی که قصرت رو توش بسازی؟
_م.. من نمیدونم چی بگم؟ و... ولی ارهههههه.(اخرش رو با جیغ گف.
~(گریه) باورم نمیشه دخترم انقد بزرگ شد که....... اصن باورم نمیشه(گریه)
٪مامان اروم باش.
~چه شکلی(گریه از روی خوشحالی)
پاشدم و لنا رو بغل کردم و اونم بغلم کرد.
*اصن نمیدونم چی بگم چقد زود دخترم بزرگ شد.
_مامان بابا بسه دیگ حالا فعلا که پیشتونم.
دیگه دور اتیش رقصیدیم و خوندیم و لنا یه ذره گیتار زد.
+بیب نگفته بودی بلدی گیتار بزنی.
_حالا که فعلا بلدم.(خنده)
+خب اره(خنده)
زد و موقع خواب شد رفتیم تو چادرمون.
+خب امیدوارم الان راضی باشی از اینکه با من تو یه چادری و با هم هم اتاقی هم هستیم.
_معلومه که خوشحالم.
اومد و منو بغل کرد.
رفتم حموم و اومدم موهام رو سشوار کردم و یه بولیز اسین بلند مشکی به یه شلوار کارو ی مشکی پوشیدم با یه روی مشکی که بولیزه یه ذره همچین کوتا بود. ساکمو برداشتم و رفتم پایین.
_سلام به همگی صبحتون بخیر.
همه: سلام
~سلام دخترم حاضری؟
_اره مامان جون.
&خب دیگ کم کم اماده شید بریم.
_من که امادم.
همه یکی یکی گفتن منم امادم و رفتیم تو ماشین و رفتیم تو یه جنگل که خیلی خوشگل بود و سر سبز فک کنم اومدیم یه شهر دیگ.
رفتیم و هرکی واسه خودش چادر زد کلا پنج تا چادر بود ما هم ده نفر بودیم دوباره همون هم اتاقی ها با هم و من و با تهیونگ انداختن و رفتیم تو چادر.
_خب ببین بیا اونور تو وسایلت رو بچین و اینور من. حله؟
+اره حلهـ.
_باش بریم.
وسایل هامون رو چیدیم و رفتیم بیرون از چادر و دیدیم لیدر یه دونه اتیش درس کرد و گف بیایید دور اتیش برقصیم. ما هم همه موافقت کردیم.
تهیونگ ویو:
داشتیم بازی استوپ رقص میکردیم که گفتم موقعیت خوبیه برای اینک از لنا خواستگاری کنم و از قبل یه حلقه ی کوچیک براش خریده بودم و رفتم مامانشو کشوندم پشت درخت و بهش گفتم
+خاله جون میخواستم یه چیزی بهتون بگم.
~بگو خاله جون.
+اگه شما و اقای پارک اجازه بدید من میخواستم از لنا خواستگاری کنم.(در حالی که سرش پایین بود داش میگفت.)
~وایی اصن باورم نمیشه که میخوای از دخترم خواستگاری کنی. حتما عزیزم البته ک میش.
+خیلی ممنون خاله جونننن.
~عزیزم ولی باید بهم قول بدی که خوشبختش میکنی.
+حتما.
دیگ رفتیم و داشتیم استوپ رقص بازی میکردیم که لنا پشتش به من بود من زانو زدم و جعبه رو در اوردم که یهو خواهرش داد زد
٪لنا لنا پشتتو نگا کن.
_ها چی...... وای خدای من اصلا باورم نمیشه(گریه)
+بانوی من لنا از وقتی که تو همسفر من شدی من عاشقت شدم و میخواستم انکار کنم اما دیدم که فاییده نداره و بهت این عشقمو اعتراف میکنم. حالا ملکه ی قلبم میشی که قصرت رو توش بسازی؟
_م.. من نمیدونم چی بگم؟ و... ولی ارهههههه.(اخرش رو با جیغ گف.
~(گریه) باورم نمیشه دخترم انقد بزرگ شد که....... اصن باورم نمیشه(گریه)
٪مامان اروم باش.
~چه شکلی(گریه از روی خوشحالی)
پاشدم و لنا رو بغل کردم و اونم بغلم کرد.
*اصن نمیدونم چی بگم چقد زود دخترم بزرگ شد.
_مامان بابا بسه دیگ حالا فعلا که پیشتونم.
دیگه دور اتیش رقصیدیم و خوندیم و لنا یه ذره گیتار زد.
+بیب نگفته بودی بلدی گیتار بزنی.
_حالا که فعلا بلدم.(خنده)
+خب اره(خنده)
زد و موقع خواب شد رفتیم تو چادرمون.
+خب امیدوارم الان راضی باشی از اینکه با من تو یه چادری و با هم هم اتاقی هم هستیم.
_معلومه که خوشحالم.
اومد و منو بغل کرد.
۴.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.