۱۸
ا/ت: منحرف عوضی
کوک: چیشده؟ من چیکار کردم
ا/ت: دیشب باهام چیکار کردی؟
کوک: کاری نکردم فقط منو سومی تو رو گذاشتیم تو اتاقت همین
ا/ت: مگه قرار نبود این هفته بری پیش بابات چرا اینجایی؟
کوک: دیشب خسته بودم گفتم اسنجا میمونم فردا میرم بعد یه روز بیشتر کنار بابام میمونم
ا/ت: من فک میکردم ما دوتا مثل یه دوستیم همونطور که من خیلی دوست دارم توهم خیلی منو دوست داری اشتباه فک میکردم شما پسرا همگی مثل همید نمیتونید با یه دختر دوست باشید
کوک: خب خودت بگو من چیکار کردم؟
ا/ت: تو منو نجات دادی نگو از طه طرف دیگه ازم استفاده کردی مشکل خودم بودم گذاشتم تو اتاقم باشی که خیلی به خودم نزدیکت کردم با خودم میگفتم این پسر فرق داره خیلیم فرق داره مثل بقیه نیست که روزی با یه دختر هستن ولی فهمیدم توهم یکی مثل اونایی
کوک: اروم باش بگو چیکار کردم من خودم نمیدونم
ا/ت: چرا صبح بلند شدم لباسی نداشتم
کوک: چی؟ یعنی میخوای بگی من دیشب....
شروع کرد به فریاد زدن
کوک: ا/ت ا/ت اروم باش من هیچکاری نکردم راستشو میگم
ا/ت: داری دروغ میگی دیگه نیمخوام دوستم باشی و اینکه نمیبخشمت دیشب نقشه داشتی من مست کنم و تو هر کثافتکاری که دوست داشته باشی باهام کنی
کوک: بهت میگم دروغه تو خودت دیشب
ا/ت: هیچی نگو نمیخوام صداتو بشنوم برو بیرون از خونه ما برو بیرووونننن
پ: ا/ت چیشده صدات خونه رو برداشته
ا/ت: بابا اینو از خونه ما بیرون کنید نمیتونم تحمل کنم
پ: ا/ت ا/ت اروم باش عزیزم گریه نکن چیشده بگو
ا/ت: نزارید بیاد اینجا
م.ک:پسرم چیکار کردم
ا/ت: هیچی فقط نمیخوام ببینمش
سریع رفتم تو اتاقم
کوک
پ: چیکار کردی؟
کوک: خودم هم نمیدونم
پ: فک کنم دوباره مریض شده
کوک: نه بزار تنها بمونه من میرم
پ: باشه
شب
ا/ت
با ناراحتی تو ارایشگاه نشسته بودم داشتم اشک میریختم
سومی: استاد من اومدم
سریع اشکامو پاک کردم
ا/ت: سلام
سومی: سلام خوبی؟
ا/ت: ممنون سومی حالم خیلی بده
سومی: چرا فدات شم چیشده؟
ا/ت: ای کاش بهش اعتماد نمیکردم
سومی: به کی؟
ا/ت: جونگکوک
سومی: دوست پسرت نکنه باهاش کات کردی؟
ا/ت: بهم گفت بیا نقش دوست دخترمو بازی کن منم قبول کردم ولی فک نمیکردم عوضی باشه
سومی: شما باهم داخل یه خونه هستید؟
ا/ت: اره پسر زن بابامه
سومی: خب حالا چیشده؟
ا/ت: میدونم دیشب خیلی نوشیدنی خوردم که حالم بد شد منو اوردید خونه
سومی: اره درسته
ا/ت: بعد که تو رفتی او...
سومی: او چی؟
ا/ت: هیچی ولش کن دیدم صبح لباسی نپوشیدم
سومی: اها وایی دختر ترسوندیم خوب شد به خودم گفتی به جونگکوک چیزی نگفتی
ا/ت: کی گفته نگفتم خیلی خوبشم گفتم یعنی اینکه گفتم دوتا سیلی هم زدم تو گوشش
سومی: وایی خاک بر سرم او چی گفت؟
ا/ت: هیچی فقط میگفت من کاری نکردم
#فیک
#سناریو
کوک: چیشده؟ من چیکار کردم
ا/ت: دیشب باهام چیکار کردی؟
کوک: کاری نکردم فقط منو سومی تو رو گذاشتیم تو اتاقت همین
ا/ت: مگه قرار نبود این هفته بری پیش بابات چرا اینجایی؟
کوک: دیشب خسته بودم گفتم اسنجا میمونم فردا میرم بعد یه روز بیشتر کنار بابام میمونم
ا/ت: من فک میکردم ما دوتا مثل یه دوستیم همونطور که من خیلی دوست دارم توهم خیلی منو دوست داری اشتباه فک میکردم شما پسرا همگی مثل همید نمیتونید با یه دختر دوست باشید
کوک: خب خودت بگو من چیکار کردم؟
ا/ت: تو منو نجات دادی نگو از طه طرف دیگه ازم استفاده کردی مشکل خودم بودم گذاشتم تو اتاقم باشی که خیلی به خودم نزدیکت کردم با خودم میگفتم این پسر فرق داره خیلیم فرق داره مثل بقیه نیست که روزی با یه دختر هستن ولی فهمیدم توهم یکی مثل اونایی
کوک: اروم باش بگو چیکار کردم من خودم نمیدونم
ا/ت: چرا صبح بلند شدم لباسی نداشتم
کوک: چی؟ یعنی میخوای بگی من دیشب....
شروع کرد به فریاد زدن
کوک: ا/ت ا/ت اروم باش من هیچکاری نکردم راستشو میگم
ا/ت: داری دروغ میگی دیگه نیمخوام دوستم باشی و اینکه نمیبخشمت دیشب نقشه داشتی من مست کنم و تو هر کثافتکاری که دوست داشته باشی باهام کنی
کوک: بهت میگم دروغه تو خودت دیشب
ا/ت: هیچی نگو نمیخوام صداتو بشنوم برو بیرون از خونه ما برو بیرووونننن
پ: ا/ت چیشده صدات خونه رو برداشته
ا/ت: بابا اینو از خونه ما بیرون کنید نمیتونم تحمل کنم
پ: ا/ت ا/ت اروم باش عزیزم گریه نکن چیشده بگو
ا/ت: نزارید بیاد اینجا
م.ک:پسرم چیکار کردم
ا/ت: هیچی فقط نمیخوام ببینمش
سریع رفتم تو اتاقم
کوک
پ: چیکار کردی؟
کوک: خودم هم نمیدونم
پ: فک کنم دوباره مریض شده
کوک: نه بزار تنها بمونه من میرم
پ: باشه
شب
ا/ت
با ناراحتی تو ارایشگاه نشسته بودم داشتم اشک میریختم
سومی: استاد من اومدم
سریع اشکامو پاک کردم
ا/ت: سلام
سومی: سلام خوبی؟
ا/ت: ممنون سومی حالم خیلی بده
سومی: چرا فدات شم چیشده؟
ا/ت: ای کاش بهش اعتماد نمیکردم
سومی: به کی؟
ا/ت: جونگکوک
سومی: دوست پسرت نکنه باهاش کات کردی؟
ا/ت: بهم گفت بیا نقش دوست دخترمو بازی کن منم قبول کردم ولی فک نمیکردم عوضی باشه
سومی: شما باهم داخل یه خونه هستید؟
ا/ت: اره پسر زن بابامه
سومی: خب حالا چیشده؟
ا/ت: میدونم دیشب خیلی نوشیدنی خوردم که حالم بد شد منو اوردید خونه
سومی: اره درسته
ا/ت: بعد که تو رفتی او...
سومی: او چی؟
ا/ت: هیچی ولش کن دیدم صبح لباسی نپوشیدم
سومی: اها وایی دختر ترسوندیم خوب شد به خودم گفتی به جونگکوک چیزی نگفتی
ا/ت: کی گفته نگفتم خیلی خوبشم گفتم یعنی اینکه گفتم دوتا سیلی هم زدم تو گوشش
سومی: وایی خاک بر سرم او چی گفت؟
ا/ت: هیچی فقط میگفت من کاری نکردم
#فیک
#سناریو
۴۳.۸k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.