میدونی بچه وسطی بودن چه حسی داره؟
میدونی بچه وسطی بودن چه حسی داره؟
بچه اول همیشه باعث افتخار خانوادست و سعادت زیادی پیش همه داره و کلی محبوبه اما ناراضیه چون فکر میکنه مردم اونو بخاطر خودش نمیخوان
بچه آخر همیشه عزیز دوردونست همیشه مورد عنایت قرار میگیره بدون هیچ ازارو اذیتی و خلاصه زندگیه قشنگی داره ولی فکر میکنه کسی بهش اهمیت زیادی نمیده
اما بچه وسط کلی درد میکشه کلی هزارو اذیتش میکنن کلی تحقیرو توهین بهش میشه و جواب اون سکوته
تو خودش میریزه...آرامش میخواد..اتاق تاریک میخواد....گوشیش رو میخواد....و یه آغوش آرامش بخش....اما تنها چیزی که گیرش میاد منت و سرزنشه
اون هیج وقت به محبوبیت بچه اول نمیرسه و هیچ وقت نمیتونه مثل بچه آخر دوستداشتنی باشه
اون باخودش فکر نمیکنه...اون مطمئنه که برای کسی اهمیت نداره...مطمئنه که همه فقط بخاطر سود خودشون بهش اهمیت میدن...مطمئنه میتونه خودشو از کثافط بکشه بیرون...ولی از یه طرفم مطمئنه همه لگد مالش میکنن و اون دوباره به ته چاه پرت میشه
دست و پا میزنه...کسی نمیبینه...نمیتونه جیغ بزنه...چون میترسه....کسیو نداره خالی کنه...اون دلش پره...اون داره توی پست خودشو خالی میکنه ولی تمام حرفایی که زد یک هزارم از درد هاش هم محسوب نمیشه
خانوادش ندیدن..ندیدن داره زار میزنه...ندیدن داره ضجه میزنه..ندیدن تنهاست...ندیدن گریه میکنه...ندیدن خودشو بغل میکنه..ندیدن اون به دیوار خالی سفید و گچی لبخند مصنوعی میزنه و میگه خوبم...ندیدن اون پر از غمه...ندیدن اون داره جون میده...و در آخر ندیدن زیر قبرش گریه میکنه چون کسیو نداره براش گریه کنه...و چه بهتر از خودش؟خودش بهترین دوست،همدم،و خانواده بود
خودش حامی خودش بود
دیوار مقاوم خودش بود
ولی شکست
اون دیگه دوست،همدم،خانواده؟حامی و دیوار استواری نداشت که بهش تکیه کنه و تنها راهش شکست و شکسته شدن بود
کیا درک میکنن؟
بچه اول همیشه باعث افتخار خانوادست و سعادت زیادی پیش همه داره و کلی محبوبه اما ناراضیه چون فکر میکنه مردم اونو بخاطر خودش نمیخوان
بچه آخر همیشه عزیز دوردونست همیشه مورد عنایت قرار میگیره بدون هیچ ازارو اذیتی و خلاصه زندگیه قشنگی داره ولی فکر میکنه کسی بهش اهمیت زیادی نمیده
اما بچه وسط کلی درد میکشه کلی هزارو اذیتش میکنن کلی تحقیرو توهین بهش میشه و جواب اون سکوته
تو خودش میریزه...آرامش میخواد..اتاق تاریک میخواد....گوشیش رو میخواد....و یه آغوش آرامش بخش....اما تنها چیزی که گیرش میاد منت و سرزنشه
اون هیج وقت به محبوبیت بچه اول نمیرسه و هیچ وقت نمیتونه مثل بچه آخر دوستداشتنی باشه
اون باخودش فکر نمیکنه...اون مطمئنه که برای کسی اهمیت نداره...مطمئنه که همه فقط بخاطر سود خودشون بهش اهمیت میدن...مطمئنه میتونه خودشو از کثافط بکشه بیرون...ولی از یه طرفم مطمئنه همه لگد مالش میکنن و اون دوباره به ته چاه پرت میشه
دست و پا میزنه...کسی نمیبینه...نمیتونه جیغ بزنه...چون میترسه....کسیو نداره خالی کنه...اون دلش پره...اون داره توی پست خودشو خالی میکنه ولی تمام حرفایی که زد یک هزارم از درد هاش هم محسوب نمیشه
خانوادش ندیدن..ندیدن داره زار میزنه...ندیدن داره ضجه میزنه..ندیدن تنهاست...ندیدن گریه میکنه...ندیدن خودشو بغل میکنه..ندیدن اون به دیوار خالی سفید و گچی لبخند مصنوعی میزنه و میگه خوبم...ندیدن اون پر از غمه...ندیدن اون داره جون میده...و در آخر ندیدن زیر قبرش گریه میکنه چون کسیو نداره براش گریه کنه...و چه بهتر از خودش؟خودش بهترین دوست،همدم،و خانواده بود
خودش حامی خودش بود
دیوار مقاوم خودش بود
ولی شکست
اون دیگه دوست،همدم،خانواده؟حامی و دیوار استواری نداشت که بهش تکیه کنه و تنها راهش شکست و شکسته شدن بود
کیا درک میکنن؟
۶.۳k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.