"Paradise in your hug"
"part 5"
رفتم و به نزدیک پله ها رسیدم و برگشتم و گفتم
+انقدر برای بدست آوردن دل من تلاش نکنین...بی فایده س
راهمو کشیدم و از پله ها رفتم بالا
+فکر میکنن اینا حال منو بهتر میکنن
رفتم تو اتاق و نشستم روی تخت و چشمم به بسته های قرص روی میز افتاد
....
*صبح روز بعد
*از زبان ا.ت
آلارم گوشی منو بیدار کرد
ولی چشمام به زور باز بودن
با دستم دنبال گوشی میگشتم
عههههههه پس کجاست
سرمو از روی بالش بلند کردم و دیدم دقیقا جلوی دستم بود
قطعش کردم و برگشتم و به پشت توی خت خوابیدم
ساعد دستمو روی پیشونیم گذاشتم و چشمامو بستم
بعد چند ثانیه آروم آروم بازشون کردم
هنوز زوده
اما بلند شدم
شاید چون نمیخوام ببیینم آبا و اوما بیدارن
سمت کمد رفتم و لباسامو بیرون کشیدم
لباس پوشیدم و آرایش ملایمی کردم
وسایلمو برداشتم و از اتاقم زدم بیرون
سوییچ ماشین و کلید خونه رو برداشتم و به سمت در خروجی رفتم و اومدم بیرون
توی حیاط کمی قدم زدم تا یکم هوشیار شم
بعد از چند دقیقه با ماشین از خونه بیرون اومدم و سمت دانشگاه رفتم
ساعت ۷ رسیدم دانشگاه
ماشینو پارک کردم و وارد دانشگاه شدم
هایون رو توی حیاط دانشگاه پیدا کردم و دوباره اون پیش دستی کردن و سمت من دوید
×ا.ت...ا.تتتت
+سلام...باز چیشده؟
×سلام...ا.ت...حدس بزن امروز با کی کلاس داریم؟
ابرومو دادم بالا و گفتم
+هایون اول صبحی حوصله داری؟...یجوری میگی انگار من همه ی استادای دانشگاهو میشناسم
از هایون رد شدم که پشت سرم حرکت کرد و گفت
×واقعا کنجکاو نیستی؟
+حتی یه درصد
×باوشه
وارد ساختمان دانشگاه شدیم و دنبال کلاس گشتیم
با هایون رفتیم و سر کلاس نشستیم
هایون خیلی ذوق داشت
+هایون معلومه چته صبحی؟!...نکنه تو راه اومدن باز کراش زدی؟!
×تو از کجا میدونی؟!...ا.ت صبحی یه پسره تو حیاط دانشگاه دیدم انقدر کراش....
+باشه بابا فهمیدم
×ولی خدایی خیلی خوشحالم که این استادی که تو نمیخوای بدونی کیه داره میاد سر کلاسمون
هوفی کشیدم و دستمو گذاشتم روی میز و پیشونیمو بهش تکیه دادم
اینم ازپارت دیشب
ببخشید بازم
رفتم و به نزدیک پله ها رسیدم و برگشتم و گفتم
+انقدر برای بدست آوردن دل من تلاش نکنین...بی فایده س
راهمو کشیدم و از پله ها رفتم بالا
+فکر میکنن اینا حال منو بهتر میکنن
رفتم تو اتاق و نشستم روی تخت و چشمم به بسته های قرص روی میز افتاد
....
*صبح روز بعد
*از زبان ا.ت
آلارم گوشی منو بیدار کرد
ولی چشمام به زور باز بودن
با دستم دنبال گوشی میگشتم
عههههههه پس کجاست
سرمو از روی بالش بلند کردم و دیدم دقیقا جلوی دستم بود
قطعش کردم و برگشتم و به پشت توی خت خوابیدم
ساعد دستمو روی پیشونیم گذاشتم و چشمامو بستم
بعد چند ثانیه آروم آروم بازشون کردم
هنوز زوده
اما بلند شدم
شاید چون نمیخوام ببیینم آبا و اوما بیدارن
سمت کمد رفتم و لباسامو بیرون کشیدم
لباس پوشیدم و آرایش ملایمی کردم
وسایلمو برداشتم و از اتاقم زدم بیرون
سوییچ ماشین و کلید خونه رو برداشتم و به سمت در خروجی رفتم و اومدم بیرون
توی حیاط کمی قدم زدم تا یکم هوشیار شم
بعد از چند دقیقه با ماشین از خونه بیرون اومدم و سمت دانشگاه رفتم
ساعت ۷ رسیدم دانشگاه
ماشینو پارک کردم و وارد دانشگاه شدم
هایون رو توی حیاط دانشگاه پیدا کردم و دوباره اون پیش دستی کردن و سمت من دوید
×ا.ت...ا.تتتت
+سلام...باز چیشده؟
×سلام...ا.ت...حدس بزن امروز با کی کلاس داریم؟
ابرومو دادم بالا و گفتم
+هایون اول صبحی حوصله داری؟...یجوری میگی انگار من همه ی استادای دانشگاهو میشناسم
از هایون رد شدم که پشت سرم حرکت کرد و گفت
×واقعا کنجکاو نیستی؟
+حتی یه درصد
×باوشه
وارد ساختمان دانشگاه شدیم و دنبال کلاس گشتیم
با هایون رفتیم و سر کلاس نشستیم
هایون خیلی ذوق داشت
+هایون معلومه چته صبحی؟!...نکنه تو راه اومدن باز کراش زدی؟!
×تو از کجا میدونی؟!...ا.ت صبحی یه پسره تو حیاط دانشگاه دیدم انقدر کراش....
+باشه بابا فهمیدم
×ولی خدایی خیلی خوشحالم که این استادی که تو نمیخوای بدونی کیه داره میاد سر کلاسمون
هوفی کشیدم و دستمو گذاشتم روی میز و پیشونیمو بهش تکیه دادم
اینم ازپارت دیشب
ببخشید بازم
۳.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.