چندپارتی
چندپارتی
وقتی دخترش خودکشی کرد اما هنوز......
پارت۱۳
صبح:
لونا ویو:
امروز باید ساعت۶اونجا باشیم چون مربی دیر میاد
بلند شدم کارامو کردم
بهدش جیا رو بلند کنم تا باهم بریم اتاق تمرین (جیا دوست صمیمی لوناعه تو کمپانی)
لونا:جیا...پدسگ بلند شو
جیا:الاغ میزاری دو دیقه بخوابم..
لونا:اوکی...فقط اگه مربی اومد پاچتو گرفت من کمکت نمیکنم
جیا:اهههه بیا بلند شدم
لونا:آفرین حالا بلند شو برو کاراتو انجام بده زود تر بریم تا منم بچه ها رو بلند کنم
جیا رفت منم بلند شدم بچه ها رو یکی یکی بیدار کردم انگار دیشب کوه کنده بودن
انقدر خسته بودن
بیدار شدم و خودشم جمع کردن رفتیم اتاق تمرین ساعت ۶ونیم بود که مربی اومد.
یکم رو صدا،ووکال و دنس کار کردیم بهمون استراحت داد....
با جیا رفتیم یه چیزی بخوریم....
جیمین ویو:
امروز قرار معلوم بشه که کارآموز جدید همون لیاعه یا نه حاضر شدم برم کمپانی
با ا.ت خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم رسیدم کمپانی و رفتم تو اتاق پی دی نیم
جیمین:سلام
پی دی نیم:سلام پسرم چرا دوباره اومدی اینجا باز چیزی شده؟
جیمین:نه..فقط میشه کارآموز جدیدو ببینم همونی که دوریز اومدم پرونده ببینم
پی دی نیم:البته..الان که وقت استراحته یکم سخت میشه پیداش کرد بزار رفتن تو اتاق تمرین اون موقع برو
جیمین:اوکی پس منتظر میمونم
یه چند دیقه منتظر موندم
پی دی نیم:خب جیمین میتونی بری الان
جیمین:خیلی ممنون من رفتم
از اتاق پی دی نیم اومدم بیرون و رفتم پشت در شیشه ای اتاق تمرین تا ببینمشون
وقتی رفتم پیداش نکردم همهی کاراموزا اومده بودن اما ندیدمش شاید اصلا اشتباه فک کردم که لونا اومده اینجا کاراموزی بعدشم اگه لونا اومده بود اینجا قطعا میفهمیدم
رفتم از پی دی نیم خداحافظی کردم و رفتم خونه
لونا ویو:
با جیا داشتیم برمیگشتیم که با چیزی که دیدم شوکه شدم اون.....بابا بود.
میترسیدم که منو ببینه با جیا رفتیم یه جا قایم شدیم تا منو نبینه
جیا تعجب کرده بود که چرا اینکارو کردم یه چند دیقه گذشت که دیدم بابا از کمپانی رفت بیرون
جیا:لونا نمیخوای بگی قضیه چیه؟
لونا:جیا بزار برای شب که یه کل بچه ها بگم و اونا هم هی نپرسن چه شده؟
چون اونا هم این رفتارای منو دیدن ....اوکی بزار شب به همه بگم؟
جیا:باشه..
رفتیم تو اتاق تمرین و چند ساعت بدون لستراحت داشتیم تمرین میگردیم که ساعت ۱۲ شب شد.
چون اینجا نمیزارم زیاد غذا بخوریم با بچه ها رفتیم نودل درست کردیم.
شب شد و همه تو خوابگاه بودیم.
با بقیه نشستیم
لونا:خب بچه ها این مدتی که من اینجا بودم رفتارای عجیبی داشتم و داستان داره
لونا گفت که چه اتفاقاتی ب اش افتاده بقیه شوکه شده بودن و فقط نگاه میکردن
ساعت۱بود که همه رفتن خوابیدن.
وقتی دخترش خودکشی کرد اما هنوز......
پارت۱۳
صبح:
لونا ویو:
امروز باید ساعت۶اونجا باشیم چون مربی دیر میاد
بلند شدم کارامو کردم
بهدش جیا رو بلند کنم تا باهم بریم اتاق تمرین (جیا دوست صمیمی لوناعه تو کمپانی)
لونا:جیا...پدسگ بلند شو
جیا:الاغ میزاری دو دیقه بخوابم..
لونا:اوکی...فقط اگه مربی اومد پاچتو گرفت من کمکت نمیکنم
جیا:اهههه بیا بلند شدم
لونا:آفرین حالا بلند شو برو کاراتو انجام بده زود تر بریم تا منم بچه ها رو بلند کنم
جیا رفت منم بلند شدم بچه ها رو یکی یکی بیدار کردم انگار دیشب کوه کنده بودن
انقدر خسته بودن
بیدار شدم و خودشم جمع کردن رفتیم اتاق تمرین ساعت ۶ونیم بود که مربی اومد.
یکم رو صدا،ووکال و دنس کار کردیم بهمون استراحت داد....
با جیا رفتیم یه چیزی بخوریم....
جیمین ویو:
امروز قرار معلوم بشه که کارآموز جدید همون لیاعه یا نه حاضر شدم برم کمپانی
با ا.ت خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم رسیدم کمپانی و رفتم تو اتاق پی دی نیم
جیمین:سلام
پی دی نیم:سلام پسرم چرا دوباره اومدی اینجا باز چیزی شده؟
جیمین:نه..فقط میشه کارآموز جدیدو ببینم همونی که دوریز اومدم پرونده ببینم
پی دی نیم:البته..الان که وقت استراحته یکم سخت میشه پیداش کرد بزار رفتن تو اتاق تمرین اون موقع برو
جیمین:اوکی پس منتظر میمونم
یه چند دیقه منتظر موندم
پی دی نیم:خب جیمین میتونی بری الان
جیمین:خیلی ممنون من رفتم
از اتاق پی دی نیم اومدم بیرون و رفتم پشت در شیشه ای اتاق تمرین تا ببینمشون
وقتی رفتم پیداش نکردم همهی کاراموزا اومده بودن اما ندیدمش شاید اصلا اشتباه فک کردم که لونا اومده اینجا کاراموزی بعدشم اگه لونا اومده بود اینجا قطعا میفهمیدم
رفتم از پی دی نیم خداحافظی کردم و رفتم خونه
لونا ویو:
با جیا داشتیم برمیگشتیم که با چیزی که دیدم شوکه شدم اون.....بابا بود.
میترسیدم که منو ببینه با جیا رفتیم یه جا قایم شدیم تا منو نبینه
جیا تعجب کرده بود که چرا اینکارو کردم یه چند دیقه گذشت که دیدم بابا از کمپانی رفت بیرون
جیا:لونا نمیخوای بگی قضیه چیه؟
لونا:جیا بزار برای شب که یه کل بچه ها بگم و اونا هم هی نپرسن چه شده؟
چون اونا هم این رفتارای منو دیدن ....اوکی بزار شب به همه بگم؟
جیا:باشه..
رفتیم تو اتاق تمرین و چند ساعت بدون لستراحت داشتیم تمرین میگردیم که ساعت ۱۲ شب شد.
چون اینجا نمیزارم زیاد غذا بخوریم با بچه ها رفتیم نودل درست کردیم.
شب شد و همه تو خوابگاه بودیم.
با بقیه نشستیم
لونا:خب بچه ها این مدتی که من اینجا بودم رفتارای عجیبی داشتم و داستان داره
لونا گفت که چه اتفاقاتی ب اش افتاده بقیه شوکه شده بودن و فقط نگاه میکردن
ساعت۱بود که همه رفتن خوابیدن.
۹.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.