ارباب بی منطق🖤پارت24
ا٫ت:جونگ کوک میشه بخوابیم من خیلی خستم به خاطر قرص هایی هم که میخورم بیشتر بیحالم میکنند
جونگ کوک:باشه عشقم حتما بیا بخواییم
ا٫ت
جونگکوک چراغا بست ورو تخت خوابید منم خوابیدم وپشتما بهش کردم از پشت دستاشا گذاشته بود رو دلم منم دستما گذاشته بودم رو دستاش واقعا خوابم نمیبرد از اینکه چطور ارباب جذاب وبی رحم هم حاظر شده اعتراف کنه چطور اصلا امکان داره؟
بدون هیچ ترسی توی بغل جونگ کوک خوابیدم صبح پاشدم ساعت ۱۰ صبح بود دیدم جونگ کوک نیستش با خودم گفتم خواک بر سرم اتقدر خوابیدم؟😂😂 خیلی خوشحال بودم انگار بلاخره زندگی تاریک من داشت جاشا با زندگی رویایی وزیبام عوض میکرد
لباساما عوض کردم وموهاما شونه کردم وبالا بستم واز اتاق زدم بیرون بدو بدو به این طرف واون طرف میگذشتم یک خدمتکار دیدم دستاشا گرفتم و
گفتم:میدونیجونگ کوککجاس؟
گفتم:بله؟
گفتک:اهان ببین همون ارباب، میدونی ارباب کجاست؟
گفت:اهان اوکی بله ارباب با جناب تهیونگ وجیمین ویونگی تو اشپزخونه هستند
گفتم : مرسی
وسریع جای اشپزخونه را پیدا کردم ورفتم تو
تا جونگ کوک منا دید خیلی خوشحاا شد
گفتم:سلام جونگ کوکی
گفت:سلام قشنگم بیا بشین
به بقیه هم سلام کردم ولی از حرف زدن من با جونگ کوک همچین جونگ کوک با من یکم شوکه شده بودند
جونگ کوک کل قضیه را بهشون گفت خیلی خوشحال شدند داشتم صبحونه میخوردم که
تهیونگ:ا٫ت ببخشید اون رفتارا داشتم
گفتم:اشکاا نداره بابا گذشته حالا
یک دفعه یکی از بادیگاردا اومد داخل وگفت:ارباب ارباب جنس که داشتیم میبردیم کیم نامجون بهمون حمله کرد وخیلی را کشت وجنس را برا خودش برد
جونگ کوک:چه کسی جرئت کرده با من در بیفته با من؟کیم نامجون حالیت میکنم
بچه ها زودی اماده شید نباید وقفه بندازیم
بادیگارد بگو ببینم بار چی بود؟
بادیگارد:اسلحه
رفتم یقه ی یونگی را گرفتم وگفتم:مگه تو مسئول اسلحه ها نیستی پس چه غلطی میکردی عوضی؟
ا٫ت:جونگ کوکم ارو اروم باش
حمایت لطفا
جونگ کوک:باشه عشقم حتما بیا بخواییم
ا٫ت
جونگکوک چراغا بست ورو تخت خوابید منم خوابیدم وپشتما بهش کردم از پشت دستاشا گذاشته بود رو دلم منم دستما گذاشته بودم رو دستاش واقعا خوابم نمیبرد از اینکه چطور ارباب جذاب وبی رحم هم حاظر شده اعتراف کنه چطور اصلا امکان داره؟
بدون هیچ ترسی توی بغل جونگ کوک خوابیدم صبح پاشدم ساعت ۱۰ صبح بود دیدم جونگ کوک نیستش با خودم گفتم خواک بر سرم اتقدر خوابیدم؟😂😂 خیلی خوشحال بودم انگار بلاخره زندگی تاریک من داشت جاشا با زندگی رویایی وزیبام عوض میکرد
لباساما عوض کردم وموهاما شونه کردم وبالا بستم واز اتاق زدم بیرون بدو بدو به این طرف واون طرف میگذشتم یک خدمتکار دیدم دستاشا گرفتم و
گفتم:میدونیجونگ کوککجاس؟
گفتم:بله؟
گفتک:اهان ببین همون ارباب، میدونی ارباب کجاست؟
گفت:اهان اوکی بله ارباب با جناب تهیونگ وجیمین ویونگی تو اشپزخونه هستند
گفتم : مرسی
وسریع جای اشپزخونه را پیدا کردم ورفتم تو
تا جونگ کوک منا دید خیلی خوشحاا شد
گفتم:سلام جونگ کوکی
گفت:سلام قشنگم بیا بشین
به بقیه هم سلام کردم ولی از حرف زدن من با جونگ کوک همچین جونگ کوک با من یکم شوکه شده بودند
جونگ کوک کل قضیه را بهشون گفت خیلی خوشحال شدند داشتم صبحونه میخوردم که
تهیونگ:ا٫ت ببخشید اون رفتارا داشتم
گفتم:اشکاا نداره بابا گذشته حالا
یک دفعه یکی از بادیگاردا اومد داخل وگفت:ارباب ارباب جنس که داشتیم میبردیم کیم نامجون بهمون حمله کرد وخیلی را کشت وجنس را برا خودش برد
جونگ کوک:چه کسی جرئت کرده با من در بیفته با من؟کیم نامجون حالیت میکنم
بچه ها زودی اماده شید نباید وقفه بندازیم
بادیگارد بگو ببینم بار چی بود؟
بادیگارد:اسلحه
رفتم یقه ی یونگی را گرفتم وگفتم:مگه تو مسئول اسلحه ها نیستی پس چه غلطی میکردی عوضی؟
ا٫ت:جونگ کوکم ارو اروم باش
حمایت لطفا
۱۰.۹k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.