PART 3
وقتی بادیگارد رفت بغض ا/ت ترکید
ا /ت رفت طبقه بالا و دید یه اتاق هست که دیزاین مشکی داره ( رنگ مورد علاقه ی ا/ت )
رفت داخل همون اتاق و خیلی بلند گریه می کرد .
________________________________________
ولی یهو یه مرد ناشناس وارد خونه شد .
ا/ت فکر کرد باباشه و رفت پایین که دید ( عکس اسلاید بعد )
اون باباش نیست و یکی دیگست کسی که ا/ت نمیشناختش ... که یهو اون مرد داد زد : هه پس تو دختر اون احمقی! ( لبخند ملیح)
______________________________________
ا/ت : هی درباره ی بابام درست حرف بزن عوضی ( راوی : مثل اینکه ا/ت کتک میخواد😂 ) مرد : هی دختره ی احمق این عوضی ای که میگی اسم داره .
ا/ت : خو به من چه تو که انقدر به خودت مینازی بگو اسمت چیه ؟
جونگ کوک : ارباب جئون جونگ کوک .
ا/ت : حالا چرا ارباب ؟!
جونگ کوک : چون از این به بعد قراره بَردَم باشی( لبخند ملیح )
جونگ کوک : حالا هم دختره ی احمق زود باش بیا دنبالم .
ا/ت : چرا باید دنبال یکی برم که حتی یه بارم ندیدمش ؟!
جونگ کوک : چون اگه نیای ممکنه سرنوشت توهم مثل پدرت بشه
ا/ت : یعنی چیییی ؟!
جونگ کوک : یعنی اینکه مثل پدرت بمیری .
ا/ت : تو ... تو چطور تونستییییی .
جونگ کوک : به آسونی فقط یه تیر تو کلش خالی کردم .
_________________________________________
حالا هم به نفعته راه بیوفتی دختره ی احمق .
ا/ت : احمق خودتی مردیکه هَوَل .
جونگ کوک : چی گفتی ؟!
ا/ت : همون که شنیدی .
جونگ کوک : تا الان خیلی باهات خوب بودم .
امشب برات یه تنبیه خوب دارم بیبی
ا/ت : خفه شو من بیبی تو نیستم
جونگ کوک : اتفاقا هستی تا وقتی که پیش من باشی بیبی منی
که یهو جونگ کوک دست ا/ت رو کشید تو ماشین ... و چیزی که خیلی ا/ت رو استرس می داد این بود که اون با جونگ کوک تنهاست و جونگ کوک به ا/ت گفته بود بیاد جلو بشینه .
______________________________________
ا/ت هم از مجبوری رفت جلو نشست .
ا/ت : از جونگ کوک پرسید تو کی هستی ؟!
جونگ کوک : بزرگترین مافیای کره
ا/ت : پس قشنگ معلومه پدر من اولین کسی که کشتی نبوده
جونگ کوک : آره بیبی ، خیلی باهوشی
___________________________________
بعد از ۴۰ مین رسیدیم عمارت جونگ کوک تقریبا ساعت ۹ بود ... که جونگ کوک گفت تو باید با من تو یه اتاق بمونی
ا/ت : چرا ؟! چرا باید همچین کاری کنم ؟!
جونگ کوک : چون اگه این کارو نکنی تنبیهت بدتر میشه .
تو ذهن ا/ت : وقتی گفت بدتر یکم ترسیدم برای همین به حرفش گوش کردم . جونگ کوک دستمو کشید و برد تو اتاق بعدشم گفت ....
ا /ت رفت طبقه بالا و دید یه اتاق هست که دیزاین مشکی داره ( رنگ مورد علاقه ی ا/ت )
رفت داخل همون اتاق و خیلی بلند گریه می کرد .
________________________________________
ولی یهو یه مرد ناشناس وارد خونه شد .
ا/ت فکر کرد باباشه و رفت پایین که دید ( عکس اسلاید بعد )
اون باباش نیست و یکی دیگست کسی که ا/ت نمیشناختش ... که یهو اون مرد داد زد : هه پس تو دختر اون احمقی! ( لبخند ملیح)
______________________________________
ا/ت : هی درباره ی بابام درست حرف بزن عوضی ( راوی : مثل اینکه ا/ت کتک میخواد😂 ) مرد : هی دختره ی احمق این عوضی ای که میگی اسم داره .
ا/ت : خو به من چه تو که انقدر به خودت مینازی بگو اسمت چیه ؟
جونگ کوک : ارباب جئون جونگ کوک .
ا/ت : حالا چرا ارباب ؟!
جونگ کوک : چون از این به بعد قراره بَردَم باشی( لبخند ملیح )
جونگ کوک : حالا هم دختره ی احمق زود باش بیا دنبالم .
ا/ت : چرا باید دنبال یکی برم که حتی یه بارم ندیدمش ؟!
جونگ کوک : چون اگه نیای ممکنه سرنوشت توهم مثل پدرت بشه
ا/ت : یعنی چیییی ؟!
جونگ کوک : یعنی اینکه مثل پدرت بمیری .
ا/ت : تو ... تو چطور تونستییییی .
جونگ کوک : به آسونی فقط یه تیر تو کلش خالی کردم .
_________________________________________
حالا هم به نفعته راه بیوفتی دختره ی احمق .
ا/ت : احمق خودتی مردیکه هَوَل .
جونگ کوک : چی گفتی ؟!
ا/ت : همون که شنیدی .
جونگ کوک : تا الان خیلی باهات خوب بودم .
امشب برات یه تنبیه خوب دارم بیبی
ا/ت : خفه شو من بیبی تو نیستم
جونگ کوک : اتفاقا هستی تا وقتی که پیش من باشی بیبی منی
که یهو جونگ کوک دست ا/ت رو کشید تو ماشین ... و چیزی که خیلی ا/ت رو استرس می داد این بود که اون با جونگ کوک تنهاست و جونگ کوک به ا/ت گفته بود بیاد جلو بشینه .
______________________________________
ا/ت هم از مجبوری رفت جلو نشست .
ا/ت : از جونگ کوک پرسید تو کی هستی ؟!
جونگ کوک : بزرگترین مافیای کره
ا/ت : پس قشنگ معلومه پدر من اولین کسی که کشتی نبوده
جونگ کوک : آره بیبی ، خیلی باهوشی
___________________________________
بعد از ۴۰ مین رسیدیم عمارت جونگ کوک تقریبا ساعت ۹ بود ... که جونگ کوک گفت تو باید با من تو یه اتاق بمونی
ا/ت : چرا ؟! چرا باید همچین کاری کنم ؟!
جونگ کوک : چون اگه این کارو نکنی تنبیهت بدتر میشه .
تو ذهن ا/ت : وقتی گفت بدتر یکم ترسیدم برای همین به حرفش گوش کردم . جونگ کوک دستمو کشید و برد تو اتاق بعدشم گفت ....
۷۹.۴k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.