*پارت سوم*
بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و لبخند پررنگی زدم
+ممنون که کمکم کردید
_خوا.خواهش میکنم
آروم ازش دور میشم و میرم بیرون
+دقیقا باهات چیکار کنم جئون جونگ کوک؟
از تهیونگ شنیده بودم جونگکوک یه شرکت بزرگ داره...
باید هرطوری شده اونجا یه کار پیدا کنم...
لبخند میزنم و میخام برگردم تو که دوباره با جونگ کوک رو به رو میشم
یه دستشو میذاره پشت گردنش و با دست دیگش گوشیمو به سمتم میگیره
_عاممممم فک کنم این مال شما باشه
ازش گرفتم و گذاشتمش تو کیفم
+عا...بازم ممنونم
لبخندی میزنه و از کنارم رد میشه
+بخند جئون جونگکوک...قراره بعدا خون گریه کنی*زمزمه*
دستی به لباسم میکشم و میرم تو پیش مامان بابا...
چند دقیقه بعد تهیونگ و ماری همونطور که دست همو گرفته بودن اومدن تو.
همه بلند شدن و شروع کردن به دست زدن.
رفتم جلو کنار سیوانگ،جایی که خوب تو دید تهیونگ بود... با لبخند شروع به دست زدن میکنم
نگاه غمگین و خیره ش روم بود
حتی چهره ماری هم گرفته بود...
منم حالم بد بود و بغض کرده بودم ولی سعی داشتم با لبخند زدن جلوی اشکامو بگیرم...
سیوانگ آروم دستشو گذاشت رو شونم
~نزار امشب کسی اشکتو ببینه باشه؟
بغضمو قورت دادم
+باشه
دستمو گرفت و آروم فشورد...
همیشه وقتی حالم بود همینکارو میکرد تا بهم بگه که کنارمه...
لبخندی زدم و دوباره به تهیونگ و ماری خیره شدم...
بهتر بود هر چه زودتر از اینجا میرفتم...
+هی سیوانگ...بیا بریم من کادوی مخصوصمو به ماری بدم بعدش بریم یه جایی،نمیتونم اینجارو تحمل کنم...
~تو که نمیخای کاری کنی نه؟
+معلومه که نه
همونطور که دست همو گرفتیم میریم پیششون...
تهیونگ به دستامون که تو هم قفل شدن خیره میشه.
از تو کیفم کادوشو دراوردم
+ماری عزیزم...امیدوارم خوشبخت بشین و تا ابد عشقتون پایدار باشه.
زدن این حرفا بدجوری برام سخت بود ولی الان تو قالب سردم فرو رفته بودم،و مثل همیشه بازیگر خوبی بودم.
صدای پوزخند تهیونگو میشنوم ولی اهمیت نمیدم...
نگاش میکنم که سریع سرشو به یه طرف دیگه برمیگردونه...
جعبه رو بهش میدم
+این واسه توعه...میدونی،این یه جورایی کلید قلب تهیونگه،همیشه پیشت باشه،ازش خوب مراقبت کن
تهیونگ جوری سرشو سمتمون برگردوند که صدای گردنشو شنیدم
$م.ممنونم
اروم بازش میکنه و گردنبندو بیرون میاره
$وای خیلی قشنگه ا.ت...مرسی
میدونستم به زور داره این حرفارو میگه.
اون از رابطمون خبر داشت...
تهیونگ دندوناشو رو هم فشورد
-داری چه غلطی میکنی کیم ا.ت؟
لبخندی زدم...هدف اصلیم همین بود.
فشاری کردن کیم تهیونگ...
*
میدونم دارع kیری پیش میرع:///
+ممنون که کمکم کردید
_خوا.خواهش میکنم
آروم ازش دور میشم و میرم بیرون
+دقیقا باهات چیکار کنم جئون جونگ کوک؟
از تهیونگ شنیده بودم جونگکوک یه شرکت بزرگ داره...
باید هرطوری شده اونجا یه کار پیدا کنم...
لبخند میزنم و میخام برگردم تو که دوباره با جونگ کوک رو به رو میشم
یه دستشو میذاره پشت گردنش و با دست دیگش گوشیمو به سمتم میگیره
_عاممممم فک کنم این مال شما باشه
ازش گرفتم و گذاشتمش تو کیفم
+عا...بازم ممنونم
لبخندی میزنه و از کنارم رد میشه
+بخند جئون جونگکوک...قراره بعدا خون گریه کنی*زمزمه*
دستی به لباسم میکشم و میرم تو پیش مامان بابا...
چند دقیقه بعد تهیونگ و ماری همونطور که دست همو گرفته بودن اومدن تو.
همه بلند شدن و شروع کردن به دست زدن.
رفتم جلو کنار سیوانگ،جایی که خوب تو دید تهیونگ بود... با لبخند شروع به دست زدن میکنم
نگاه غمگین و خیره ش روم بود
حتی چهره ماری هم گرفته بود...
منم حالم بد بود و بغض کرده بودم ولی سعی داشتم با لبخند زدن جلوی اشکامو بگیرم...
سیوانگ آروم دستشو گذاشت رو شونم
~نزار امشب کسی اشکتو ببینه باشه؟
بغضمو قورت دادم
+باشه
دستمو گرفت و آروم فشورد...
همیشه وقتی حالم بود همینکارو میکرد تا بهم بگه که کنارمه...
لبخندی زدم و دوباره به تهیونگ و ماری خیره شدم...
بهتر بود هر چه زودتر از اینجا میرفتم...
+هی سیوانگ...بیا بریم من کادوی مخصوصمو به ماری بدم بعدش بریم یه جایی،نمیتونم اینجارو تحمل کنم...
~تو که نمیخای کاری کنی نه؟
+معلومه که نه
همونطور که دست همو گرفتیم میریم پیششون...
تهیونگ به دستامون که تو هم قفل شدن خیره میشه.
از تو کیفم کادوشو دراوردم
+ماری عزیزم...امیدوارم خوشبخت بشین و تا ابد عشقتون پایدار باشه.
زدن این حرفا بدجوری برام سخت بود ولی الان تو قالب سردم فرو رفته بودم،و مثل همیشه بازیگر خوبی بودم.
صدای پوزخند تهیونگو میشنوم ولی اهمیت نمیدم...
نگاش میکنم که سریع سرشو به یه طرف دیگه برمیگردونه...
جعبه رو بهش میدم
+این واسه توعه...میدونی،این یه جورایی کلید قلب تهیونگه،همیشه پیشت باشه،ازش خوب مراقبت کن
تهیونگ جوری سرشو سمتمون برگردوند که صدای گردنشو شنیدم
$م.ممنونم
اروم بازش میکنه و گردنبندو بیرون میاره
$وای خیلی قشنگه ا.ت...مرسی
میدونستم به زور داره این حرفارو میگه.
اون از رابطمون خبر داشت...
تهیونگ دندوناشو رو هم فشورد
-داری چه غلطی میکنی کیم ا.ت؟
لبخندی زدم...هدف اصلیم همین بود.
فشاری کردن کیم تهیونگ...
*
میدونم دارع kیری پیش میرع:///
۱۵.۶k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.