چند ساعتی نشسته بودی حوصلت خیلی سر رفته بود منتظر شوعر ما
چند ساعتی نشسته بودی حوصلت خیلی سر رفته بود منتظر شوعر مافیات بودی بهت قول داده بود خیلی زود کارش تموم بشه بیاد پیشت پاهات جمع کرده بودی توی شکمت سرت گذاشته بودی روی پاهات به در خیره شدی یهو با ثدای کلید توی در با سرعت تمام باند شدی به در خیرتر شدی کوک اومد داخل یه نگاه گذری با چشمای خمار خستش به خونه انداخت روی تو میخ شد با حیرت نگاهت میکرد وقتی نگاه خیرش دیدی به خودت نگاه کردی دیدی با چه وضعیت جلوشی یادت اومد که رفته بودی حموم با بی حوصلگی فقط یه سوتین با شورت ست مشکی که کوک عاشق این رنگه هنوز تنت هسته با خجالت بهش نگاه کردی تا به خودت بیایی فرار کنی یهو از پشت سر میگیرت سرش میکنه توی گردنت نفس عمیق میکشه با صدای دورگه خشدارش میگه:امممم بوی گل میدی بیبی... از نفس عمیق روی جای حساس بدنت لرز کردی سست شدی که کوک یه پوزخندی زد گفت :هنوزم مثل روز اول سست میشی یه گاز از گردنت میگیره برت میگردنونه لبات میبوسه میگه :خیلی خستم درسته با این وضعیت که دیدمت باید کارت ساخته بود ولی خوب ولش چون خستگیم بردی میبخشمت برو لباس بپوش سرما نخوری توهم با سرعت باد به طرف اتاق میری وقتی لباسات پوشیدی میایی بیرون میبینی روی مبل نشته سرش به پشتی مبل تکیه داده چشماش بستس به طرفش میری کنارش میشینی سرت میکنی تو گردنش.میگی: چاگیا خوبی دستش میگذاره دور کمرت به خودش نزدیک میکنه میگه :تو باشی عالیم با لبخند نگاهش میکنی بعد سرت میزاری روی شونش چشمات میبندی به خوبی زندگی میکنن
پایاننن
لطفا حمایت کنید ایده بدید مرسی
پایاننن
لطفا حمایت کنید ایده بدید مرسی
۳۵۶
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.