روزگاریست دلم تنها نشسته بود
روزگاریست دلم تنها نشسته بود
به زخم زبون زبانم بسته بود
آمدی و عشق را کردی آغاز
خوش آمدی دلم از دروغ خسته بود
آموختم عشق را من در وجودت
فراموش شد آن که رفته بود
به زخم زبون زبانم بسته بود
آمدی و عشق را کردی آغاز
خوش آمدی دلم از دروغ خسته بود
آموختم عشق را من در وجودت
فراموش شد آن که رفته بود
۲۸۹
۲۹ مهر ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.