دلهره
# دلهره
part 86
_ممنونم ازت نامجون ولی کاشکی زودتر پیدات میشد شاید میتونستیم جلوی مرگ مادرم رو بگیریم ولی خب الا که کار از کار گذشته میش گفت سرنوشت این بوده
ویو نوئل
جلوی گریه ام رو به سختی گرفته بودم نمیخواستم جلوی اون بیشتر از این گریه کنم
تهیونگ کنارم بود و منو توی بغلش گرفته بود
نامجونم رو به روم وایساده بود
شاید بشه گفت الا یکم احساس بهتری داشتم قبل از اون درونم داشت نابود میشد با خودم میگفتم باز اون زندگی کوفتی داره شروع میشه
ولی خب الا خیالم راحت بود که کسایی کنارم هستن کسایی که مراقبم هستن
چند دقیقه ای بود که تو ذهنم داشتم با افکارم غرق شده بودم
و توی سکوت فرو رفته بودم با صدای تهیونگ از افکارم خارج شدم
_ نوئل الا حالت بهتره
_ اره الا بهترم راستی نامجون اون دیگه چی گفت گفتی نقشه های پلیدی توی ذهنشه الا میخواد چیکار کنه
_ اونجور که خودش گفت مامان اون دختر رو کشتم تا اونو از لحاظ روحی روانی پایین بیارم و بعد کم کم نابودش میکنم
وخب اون میدونست تنها دلیلی که من از هدفم یعنی نابود کردن نسل ادما دست کشبدم نوئل بود پس میخواست نوئل رو نابود که که شاید دوباره من اون هدفم رو اجراع کنم
ولی من عمرا باز کارم رو تکرار کنم
حالا اون هر کاری هم میخواد انجام بده
ولی نوئل مطمعن باش نمیزارم بخاطر من بلایی سرت بیاره
تا خواستم حرفی بزنم تهیونگ وسط پرید
_ یعنی میگی الا مرگ مامان نوئل بخاطر توعه
از اعصبیانیت نفس کلافه ای بیردن داد و ادامه داد
_ به نفعته اینبار بلایی سر نوئل نیاره وگرنه اون موقع من میدونم و تو
_ از تو روی این موضوع موتاد ترم گفتم که نمیزارم بلایی سر نوئل بیاره
_ بس کنید لطفا
اینجا جای کلنجار رفتن نیست بیا بریم خونه ی تهیونگ اونجا صحبت میکنیم
تهیونگ بلافاصله حرفمو تایید کرد
ولی نامجون با کمی مکث رو به من گفت
_ اگه اینطور میخواید باشه شما برید منم پشت سرتون میام
_ باشه تهیونگ زود باش
تهیونگ سوییچش رو برداشت و پشت من راه افتاد
ویو تهیونگ
نمی تونستم به اون اعتماد کنم
اگه باز نقشه ای تو سرش باشه چی
ولی انگاری نوئل کاملا بهش اعتماد داشت
میشد اینو از وقتی که باهاش حرف میزد فهمید
_ نوئل مطمعنی میتونیم به اون اعتماد کنیم مطمعنی بهمون کمک میکنه
با این سوالم لبخندی زد و روبه من وایساد
_ نگران نباش به قول خودت بعضی اقات باید افکار منفی رو کنار گذاشت
_ ولی نوئل این موضوعش فرق میکنه
part 86
_ممنونم ازت نامجون ولی کاشکی زودتر پیدات میشد شاید میتونستیم جلوی مرگ مادرم رو بگیریم ولی خب الا که کار از کار گذشته میش گفت سرنوشت این بوده
ویو نوئل
جلوی گریه ام رو به سختی گرفته بودم نمیخواستم جلوی اون بیشتر از این گریه کنم
تهیونگ کنارم بود و منو توی بغلش گرفته بود
نامجونم رو به روم وایساده بود
شاید بشه گفت الا یکم احساس بهتری داشتم قبل از اون درونم داشت نابود میشد با خودم میگفتم باز اون زندگی کوفتی داره شروع میشه
ولی خب الا خیالم راحت بود که کسایی کنارم هستن کسایی که مراقبم هستن
چند دقیقه ای بود که تو ذهنم داشتم با افکارم غرق شده بودم
و توی سکوت فرو رفته بودم با صدای تهیونگ از افکارم خارج شدم
_ نوئل الا حالت بهتره
_ اره الا بهترم راستی نامجون اون دیگه چی گفت گفتی نقشه های پلیدی توی ذهنشه الا میخواد چیکار کنه
_ اونجور که خودش گفت مامان اون دختر رو کشتم تا اونو از لحاظ روحی روانی پایین بیارم و بعد کم کم نابودش میکنم
وخب اون میدونست تنها دلیلی که من از هدفم یعنی نابود کردن نسل ادما دست کشبدم نوئل بود پس میخواست نوئل رو نابود که که شاید دوباره من اون هدفم رو اجراع کنم
ولی من عمرا باز کارم رو تکرار کنم
حالا اون هر کاری هم میخواد انجام بده
ولی نوئل مطمعن باش نمیزارم بخاطر من بلایی سرت بیاره
تا خواستم حرفی بزنم تهیونگ وسط پرید
_ یعنی میگی الا مرگ مامان نوئل بخاطر توعه
از اعصبیانیت نفس کلافه ای بیردن داد و ادامه داد
_ به نفعته اینبار بلایی سر نوئل نیاره وگرنه اون موقع من میدونم و تو
_ از تو روی این موضوع موتاد ترم گفتم که نمیزارم بلایی سر نوئل بیاره
_ بس کنید لطفا
اینجا جای کلنجار رفتن نیست بیا بریم خونه ی تهیونگ اونجا صحبت میکنیم
تهیونگ بلافاصله حرفمو تایید کرد
ولی نامجون با کمی مکث رو به من گفت
_ اگه اینطور میخواید باشه شما برید منم پشت سرتون میام
_ باشه تهیونگ زود باش
تهیونگ سوییچش رو برداشت و پشت من راه افتاد
ویو تهیونگ
نمی تونستم به اون اعتماد کنم
اگه باز نقشه ای تو سرش باشه چی
ولی انگاری نوئل کاملا بهش اعتماد داشت
میشد اینو از وقتی که باهاش حرف میزد فهمید
_ نوئل مطمعنی میتونیم به اون اعتماد کنیم مطمعنی بهمون کمک میکنه
با این سوالم لبخندی زد و روبه من وایساد
_ نگران نباش به قول خودت بعضی اقات باید افکار منفی رو کنار گذاشت
_ ولی نوئل این موضوعش فرق میکنه
۶.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.