𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐑𝐨𝐬𝐞🤍✨ پارت ۹
صدای در اومد رفتم سمت در و بازش کردم و از کسی که دیدم شاخ در اوردم
+جیمین؟؟؟( آروم )
°سلام
- ا.تتت کیه؟؟
+ جیمین( بغض)
- ا.ت چرا جوا....
ویو کوک
با چیزی که دیدم زبونم بند اومده بود اون جیمین هیونگ بود فک کنم الان دوسالی بود که رفته بود نیویورک
ا.ت پرید بغله جیمین البته حقم داشت جیمین بعد از من بهترین دوستش بود البته قبل از سویون ولی از کجا فهمید ما ژاپنیم؟
ویو جیمین
تصمیم گرفتم بعد دوسال برگردم خونه دلم هم برا پدر مادرم هم برا ا.ت و ته و کوک و بقیه بچه ها تنگ شده بود زنگ زدم به تهیونگ
*الو؟
°سلام تهیونگ
*اووو جیمین شی کجایی داداش خبری ازت نیس؟
°هه خودت که میدونی گیرم 😅
*اره میدونم حالا چیشد بلاخره زنگ زدی؟
°میخوام بیام کره
*چیییی؟؟؟ الکی میگی؟؟
°نه دارم راست میگم دلم براتون تنگ شده
* چه عجب سره عقل اومدی
°دستت درد نکنه 😑
* اوکی ببخشید خوش اومدی
° مرسی ا.ت کجاس؟
*با کوک رفتن ژاپن
°ژاپن؟
*اره برا جلسه رفته بودن بعد گفت میخواد یکم بمونه ژاپن خسته شده از خونه
°تو چرا نرفتی؟
*منو نبرد
° الکی نگو میدونم که ا.ت اگه میخواست بره مسافرت تو هم میبره بگو خودم نرفتم
* خب فک کردم برا جلسه میرن و برمیگردن چه میدونستم
° خب باشه آدرسشون رو بهم بده میخوام برم پیششون
* اول بیا به من سر بزن بدجنس
° به تو هم سر میزنم نترس
*باشه بابا رفتن عمارت پدرم تو ژاپن
° مرسی فعلا
* بای
اول رفتم کره بعد از اون رفتم سمت ته و بقیه بچه ها و همشونو بردم باخودم و اومدیم سمت ژاپن و آدرس عمارت رو از ته گرفتیم رفتیم تو عمارت و دره عمارت زدیم که ا.ت درو باز کرد خیلی دلم براش تنگ شده بود
که پرید بغلم و منم متقابلا بغلش کردم
+ هق...هق...جیمین...دلم برات تنگ شده بود....هق...
°منم همین طور ا.ت
بعد رفتم سمت کوک هنوز تو شک بود
°کوک خوبی؟
-هیونگ دلم برات تنگ شده بود
اونم بغلم کرد
^اهم ولی ما هم هستیما ( جین)
+اااا بچه ها شما کی اومدین؟
*جیمین اوردمون
&توکه دعوتمون نمیکنی کلک(شوگا)
=راس میگه( هوبی)
™نمیخوای بیایم تو؟( نامی)
+ ههه بیایین تو خوش اومدید
همه رفتیم داخل نشستیم و کلی حرف زدیم و ساعت ۱۰ شب شده بود
*شام نداری؟؟
+نه
^ برید کنار سر آشپز اومد خودم الان درس میکنم
°اوووو سر آشپز کیم سوکجین وارد میشود
^ یونگیییییی
&هاااا
^بیا کمکم برا شام
& نوموخوام خستمه
^مگه کوه کندی؟؟
خلاصه بعد از کلی کل کل آخرش یونگی برد و جین رفت شامو درست کنه ته و کوک و هوبی داشتن پی اس بازی میکردن نامی و جیمین داشتن کمکه جین میکردن یونگی هم داشت بازی بچه ها میدید منم رفتم سمت اتاقم یکم دراز بکشم رفتم بالا و درو بستم یکم چشامو رو هم گذاشتم و خوابم برد دوباره همون صداها تو سرم میپیچید صدای خنده یه زن بود خیلی برام آشنا بود صداش، همش صدام میکرد
؟ ا.ت عزیزم
! ا.ت بیا اینجا
صدای یه مردی میومد اونم باز آشنا بود تصویر خیلی کمی از اونا رو میدیدم
ولی یه دفه صدای جیغ گریه میشنیدم بازم حس خفگی بهم دست داد تصویر که تو سرم بود خیلی کم بود بیشتر شبیه آتیش بود
که خفگی خیلی زیاد شد و پریدم
+ هههه...ههه...اونا کین چرا چیزی یادم نمیاد
ویو اعضا
°ا.ت کجا رفت؟
&رفت بالا
^بیایین شام
- من میرم بیارمش
ویو کوک
رفتم بالا دره اتاقش رو باز کردم رو تخت نشسته بود و سرشو گرفته بود فکر کنم دوباره میگرن گرفت
-ا.ت ا.ت خوبی؟؟
+ .....
لایک و کامنت نزارید خبری از پارت دیگه نیست
۱۰ کامنت
+جیمین؟؟؟( آروم )
°سلام
- ا.تتت کیه؟؟
+ جیمین( بغض)
- ا.ت چرا جوا....
ویو کوک
با چیزی که دیدم زبونم بند اومده بود اون جیمین هیونگ بود فک کنم الان دوسالی بود که رفته بود نیویورک
ا.ت پرید بغله جیمین البته حقم داشت جیمین بعد از من بهترین دوستش بود البته قبل از سویون ولی از کجا فهمید ما ژاپنیم؟
ویو جیمین
تصمیم گرفتم بعد دوسال برگردم خونه دلم هم برا پدر مادرم هم برا ا.ت و ته و کوک و بقیه بچه ها تنگ شده بود زنگ زدم به تهیونگ
*الو؟
°سلام تهیونگ
*اووو جیمین شی کجایی داداش خبری ازت نیس؟
°هه خودت که میدونی گیرم 😅
*اره میدونم حالا چیشد بلاخره زنگ زدی؟
°میخوام بیام کره
*چیییی؟؟؟ الکی میگی؟؟
°نه دارم راست میگم دلم براتون تنگ شده
* چه عجب سره عقل اومدی
°دستت درد نکنه 😑
* اوکی ببخشید خوش اومدی
° مرسی ا.ت کجاس؟
*با کوک رفتن ژاپن
°ژاپن؟
*اره برا جلسه رفته بودن بعد گفت میخواد یکم بمونه ژاپن خسته شده از خونه
°تو چرا نرفتی؟
*منو نبرد
° الکی نگو میدونم که ا.ت اگه میخواست بره مسافرت تو هم میبره بگو خودم نرفتم
* خب فک کردم برا جلسه میرن و برمیگردن چه میدونستم
° خب باشه آدرسشون رو بهم بده میخوام برم پیششون
* اول بیا به من سر بزن بدجنس
° به تو هم سر میزنم نترس
*باشه بابا رفتن عمارت پدرم تو ژاپن
° مرسی فعلا
* بای
اول رفتم کره بعد از اون رفتم سمت ته و بقیه بچه ها و همشونو بردم باخودم و اومدیم سمت ژاپن و آدرس عمارت رو از ته گرفتیم رفتیم تو عمارت و دره عمارت زدیم که ا.ت درو باز کرد خیلی دلم براش تنگ شده بود
که پرید بغلم و منم متقابلا بغلش کردم
+ هق...هق...جیمین...دلم برات تنگ شده بود....هق...
°منم همین طور ا.ت
بعد رفتم سمت کوک هنوز تو شک بود
°کوک خوبی؟
-هیونگ دلم برات تنگ شده بود
اونم بغلم کرد
^اهم ولی ما هم هستیما ( جین)
+اااا بچه ها شما کی اومدین؟
*جیمین اوردمون
&توکه دعوتمون نمیکنی کلک(شوگا)
=راس میگه( هوبی)
™نمیخوای بیایم تو؟( نامی)
+ ههه بیایین تو خوش اومدید
همه رفتیم داخل نشستیم و کلی حرف زدیم و ساعت ۱۰ شب شده بود
*شام نداری؟؟
+نه
^ برید کنار سر آشپز اومد خودم الان درس میکنم
°اوووو سر آشپز کیم سوکجین وارد میشود
^ یونگیییییی
&هاااا
^بیا کمکم برا شام
& نوموخوام خستمه
^مگه کوه کندی؟؟
خلاصه بعد از کلی کل کل آخرش یونگی برد و جین رفت شامو درست کنه ته و کوک و هوبی داشتن پی اس بازی میکردن نامی و جیمین داشتن کمکه جین میکردن یونگی هم داشت بازی بچه ها میدید منم رفتم سمت اتاقم یکم دراز بکشم رفتم بالا و درو بستم یکم چشامو رو هم گذاشتم و خوابم برد دوباره همون صداها تو سرم میپیچید صدای خنده یه زن بود خیلی برام آشنا بود صداش، همش صدام میکرد
؟ ا.ت عزیزم
! ا.ت بیا اینجا
صدای یه مردی میومد اونم باز آشنا بود تصویر خیلی کمی از اونا رو میدیدم
ولی یه دفه صدای جیغ گریه میشنیدم بازم حس خفگی بهم دست داد تصویر که تو سرم بود خیلی کم بود بیشتر شبیه آتیش بود
که خفگی خیلی زیاد شد و پریدم
+ هههه...ههه...اونا کین چرا چیزی یادم نمیاد
ویو اعضا
°ا.ت کجا رفت؟
&رفت بالا
^بیایین شام
- من میرم بیارمش
ویو کوک
رفتم بالا دره اتاقش رو باز کردم رو تخت نشسته بود و سرشو گرفته بود فکر کنم دوباره میگرن گرفت
-ا.ت ا.ت خوبی؟؟
+ .....
لایک و کامنت نزارید خبری از پارت دیگه نیست
۱۰ کامنت
۷.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.