قانون عشق پارت آخر
/ ۲۵ سال بعد/
ساعت ۱۱ شب بود ک با خستگی برگشتيم خونه .....لباس هامون رو عوض کرده و سه تایی رو مبل نشستیم
یونینگ: مامان ..بابا شما نظرتون راجب دختره چی بود ؟
من: به نظر من دختر خوبی بود....هم قیافش خوب بود هم دستپختش و هم رفتارش. ...تو چی میگی جونگ کوک
دستمو گرفت : منم موافقم خانواده دختره هم با نزاکت و با شخصیت بودن ...ولی هر چی خانمم بگه
لبخند گرمی زدم
سال هاست که در کنارش احساس آرامش و خوشبختی میکنم
بلند شد : من میرم یه دوش بگیرم
من :باشه عزیزم
خم شد و گونمو بوسید دم گوشم گفت: امشب با اینکه رفته بودیم خواستگاری یه نفر دیگه ولی تو از اون دختره خوشگل تر شده بودی ....شب حسابی از خجالتت درمیام
خندیدم و اروم گفتم: پرو نشو جونگ کوک خان
رو لبش بوسه کوتاهی زدم که لبخند عمیقی زد
بعد از رفتنش یونینگ اومد کنارم نشست
گفت : یعنی میشه منم با کسی که دوسش دارم مثل تو و بابا خوشبخت بشیم و عاشقانه همو دوست داشته باشیم؟
سری تکون دادم : چرا نمیشه عزیز دلم ....اگه عشق بینتون واقعی باشه و در برابر سختی ها کم نیارین حتما میشه
سرشو تکون داد و به گوشه زل زد غرق فکر کردن بود.....منم با سکوتش رفتم تو گذشته
بعد از اینکه جونگ کوک سر پا شد شرکت رو راه انداخت و الان جز بزرگترین سرمایه گذارای کرس
سال ها از اون روزای سخت میگذره و هنوز هم پیشمون نیستم از اینکه چنین فردی رو به عنوان شوهر انتخاب کردم
بعد چند دقیقه یونینگ از فکر اومد بیرون: مامان ...یه مدتیه یه چیزی ذهنمو مشغول کرده از عمو نامجون شنيدم که قبلا بابا چیکارا کرده و در اثر تصادف فلج شده بوده......تو برای چی بابا رو ول نکردی به حال خودش .....چرا برگشتی و با اینکه من تو شکمت بودم بازم ازش نگه داری کردی؟؟
نفس عمیقی نه از روی حسرت بلکه از روی رضایت کشیدم : میدونی پسرم عشق چیزی نیس که بتونی به همین سادگی ازش بگذری ،
وقتی عاشقی باید همیشه کنار اونی که دوسش داری بمونی ....وقتی عاشقی باید همه جوره و در هر شرایطی پیشش باشی و تنهاش نزاری،
وقتی کسیو با تمام وجودت دوس داری نمیتونی عذاب کشیدن یا درد کشیدنشو ببینی چون درد اون درد توعه ...
عاشق که شدی رو یادت نره اونی که دوسش داری رو با کل دنیا نمیتونی عوض کنی پسرم ،
این قانون عشقه!
پایان
14:35
1400/1/6
Written by N.Z
ساعت ۱۱ شب بود ک با خستگی برگشتيم خونه .....لباس هامون رو عوض کرده و سه تایی رو مبل نشستیم
یونینگ: مامان ..بابا شما نظرتون راجب دختره چی بود ؟
من: به نظر من دختر خوبی بود....هم قیافش خوب بود هم دستپختش و هم رفتارش. ...تو چی میگی جونگ کوک
دستمو گرفت : منم موافقم خانواده دختره هم با نزاکت و با شخصیت بودن ...ولی هر چی خانمم بگه
لبخند گرمی زدم
سال هاست که در کنارش احساس آرامش و خوشبختی میکنم
بلند شد : من میرم یه دوش بگیرم
من :باشه عزیزم
خم شد و گونمو بوسید دم گوشم گفت: امشب با اینکه رفته بودیم خواستگاری یه نفر دیگه ولی تو از اون دختره خوشگل تر شده بودی ....شب حسابی از خجالتت درمیام
خندیدم و اروم گفتم: پرو نشو جونگ کوک خان
رو لبش بوسه کوتاهی زدم که لبخند عمیقی زد
بعد از رفتنش یونینگ اومد کنارم نشست
گفت : یعنی میشه منم با کسی که دوسش دارم مثل تو و بابا خوشبخت بشیم و عاشقانه همو دوست داشته باشیم؟
سری تکون دادم : چرا نمیشه عزیز دلم ....اگه عشق بینتون واقعی باشه و در برابر سختی ها کم نیارین حتما میشه
سرشو تکون داد و به گوشه زل زد غرق فکر کردن بود.....منم با سکوتش رفتم تو گذشته
بعد از اینکه جونگ کوک سر پا شد شرکت رو راه انداخت و الان جز بزرگترین سرمایه گذارای کرس
سال ها از اون روزای سخت میگذره و هنوز هم پیشمون نیستم از اینکه چنین فردی رو به عنوان شوهر انتخاب کردم
بعد چند دقیقه یونینگ از فکر اومد بیرون: مامان ...یه مدتیه یه چیزی ذهنمو مشغول کرده از عمو نامجون شنيدم که قبلا بابا چیکارا کرده و در اثر تصادف فلج شده بوده......تو برای چی بابا رو ول نکردی به حال خودش .....چرا برگشتی و با اینکه من تو شکمت بودم بازم ازش نگه داری کردی؟؟
نفس عمیقی نه از روی حسرت بلکه از روی رضایت کشیدم : میدونی پسرم عشق چیزی نیس که بتونی به همین سادگی ازش بگذری ،
وقتی عاشقی باید همیشه کنار اونی که دوسش داری بمونی ....وقتی عاشقی باید همه جوره و در هر شرایطی پیشش باشی و تنهاش نزاری،
وقتی کسیو با تمام وجودت دوس داری نمیتونی عذاب کشیدن یا درد کشیدنشو ببینی چون درد اون درد توعه ...
عاشق که شدی رو یادت نره اونی که دوسش داری رو با کل دنیا نمیتونی عوض کنی پسرم ،
این قانون عشقه!
پایان
14:35
1400/1/6
Written by N.Z
۱۰۵.۳k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.