jinus p51
ساک نسبتا بزرگی روی تخت گذاشت و مشغول برداشتن لباس های جئون داشت
این ادم ، نمیزاشت بقیه از کارش بو ببرن ؛ مخفی کار میکرد و این به خانواده اش مربوط شده
بعد از جمع کردن لباس ها ، زیپ ساک رو بست و با لبخند روی پاهاش نشست با یقه لباسش ور میرفت و عاشقانه نگاهش میکرد
" دلم میخواد همین جا بوست کنم کوک باورم نمیشه من الان مال تونم!" a,t
لبخند عجیبی روی لبش بود، جلو رفت و لب های جئون رو ملایم بوسید و دست های جئون دور کمرش حلقه شد . با اون لباسی که پوشیده بود امکان نداشت آرامش داشته باشه و همین قدر راحت توی بغلش بمونه
جاشون رو عوض کرد و روی تخت انداختش و بلافاصله روش خیمه زد
لب هاش رو به اسارت گرفت و بی قراری و لذت رو به نمایش میزاشت
آروم به تخت سینه مردونه اش کوبید و جدا شدن ، لبخند و روی تخت نشست
با برداشتن ساک جلوی نگاه عصبی و طلبکار مادرش گذشتن . داخل ماشین نشست و درو بست با تعجب به صورت کلافه ات خیره شد
"چرا اینکارو کردی؟ دیگه زندم نمیزاره " jk
"نگران نباش،همین امشب با ذوق و شوق زنگت میزنه "
" چرا، منو بوسیدی ؟ چرا این لباسا رو پوشیدی؟ چرا مجبورم کردی حلقه دستم کنم؟" jk
کلافه نگاهش کرد
" کتت و بده من کمتر حرف بزن" a,t
اخم کرد و دست به سینه شد
" اول جواب سوالام و بده " jk
" میدونستم مامانت میاد پشت در تا مارو ببینه بخاطر همین درو باز گذاشتم ، هر زنی اول با دیدن لباسای طرف و طرز برخوردش تحت تاثیر قرار میگیره و بدون حلقه میگفتم نامزد کردیم؟" a,t
" چرا اصلا باید دروغ میگفتیم؟" jk
" میفهمی حالا کتت رو در بیار" a,t
" زیرش چیزی نپوشیدم" jk
عصبی برگشت توی صورتش
" صدبار بهت نگفتم بدم میاد حرفام و گوش نمیکنی؟ مگه نگفتم زیرش پیراهن بپوش؟در بیار لامصبو الان آتیش میگیرم" a,t
مشغول باز کردن دکمه هاش شد
"واسه چی میخوای؟" jk
" بپوشمش، هوف دار و ندارم با این لباس پیداس اه" a,t
واقعا زیبا بود ، و جئون مغرورانه به خود می بالید!
" الان که ما تنهاییم واسه چی میخوای بپوشونی بدنتو؟" jk
" یجوری میگی انگار واقعا نامردمی" a,t
" نه که ندیدم " jk
عصبی فشار روی رانش بیشتر شد
" یا کت و بده یا تو تنت جرش میدم" a,t
این ادم ، نمیزاشت بقیه از کارش بو ببرن ؛ مخفی کار میکرد و این به خانواده اش مربوط شده
بعد از جمع کردن لباس ها ، زیپ ساک رو بست و با لبخند روی پاهاش نشست با یقه لباسش ور میرفت و عاشقانه نگاهش میکرد
" دلم میخواد همین جا بوست کنم کوک باورم نمیشه من الان مال تونم!" a,t
لبخند عجیبی روی لبش بود، جلو رفت و لب های جئون رو ملایم بوسید و دست های جئون دور کمرش حلقه شد . با اون لباسی که پوشیده بود امکان نداشت آرامش داشته باشه و همین قدر راحت توی بغلش بمونه
جاشون رو عوض کرد و روی تخت انداختش و بلافاصله روش خیمه زد
لب هاش رو به اسارت گرفت و بی قراری و لذت رو به نمایش میزاشت
آروم به تخت سینه مردونه اش کوبید و جدا شدن ، لبخند و روی تخت نشست
با برداشتن ساک جلوی نگاه عصبی و طلبکار مادرش گذشتن . داخل ماشین نشست و درو بست با تعجب به صورت کلافه ات خیره شد
"چرا اینکارو کردی؟ دیگه زندم نمیزاره " jk
"نگران نباش،همین امشب با ذوق و شوق زنگت میزنه "
" چرا، منو بوسیدی ؟ چرا این لباسا رو پوشیدی؟ چرا مجبورم کردی حلقه دستم کنم؟" jk
کلافه نگاهش کرد
" کتت و بده من کمتر حرف بزن" a,t
اخم کرد و دست به سینه شد
" اول جواب سوالام و بده " jk
" میدونستم مامانت میاد پشت در تا مارو ببینه بخاطر همین درو باز گذاشتم ، هر زنی اول با دیدن لباسای طرف و طرز برخوردش تحت تاثیر قرار میگیره و بدون حلقه میگفتم نامزد کردیم؟" a,t
" چرا اصلا باید دروغ میگفتیم؟" jk
" میفهمی حالا کتت رو در بیار" a,t
" زیرش چیزی نپوشیدم" jk
عصبی برگشت توی صورتش
" صدبار بهت نگفتم بدم میاد حرفام و گوش نمیکنی؟ مگه نگفتم زیرش پیراهن بپوش؟در بیار لامصبو الان آتیش میگیرم" a,t
مشغول باز کردن دکمه هاش شد
"واسه چی میخوای؟" jk
" بپوشمش، هوف دار و ندارم با این لباس پیداس اه" a,t
واقعا زیبا بود ، و جئون مغرورانه به خود می بالید!
" الان که ما تنهاییم واسه چی میخوای بپوشونی بدنتو؟" jk
" یجوری میگی انگار واقعا نامردمی" a,t
" نه که ندیدم " jk
عصبی فشار روی رانش بیشتر شد
" یا کت و بده یا تو تنت جرش میدم" a,t
۴۶.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.