پارت آخر
دوست پسر مافیا 🌓
ویو کوک :
دیدم یکدفعه با دستش زد به صورتم که سوزش بدی داد و با داد گفت : چطور میتونی اینقدر پست باشی که پسرشو بدزدی و بعد جنازشو بهش برگردونی ؟با عربده گفتم : برای اینکه یاد بگیره چیزی که مالکش منم رو نگاهش نکنه چه در بیاد بدزدتش بعدشم تو با چه جرأتی دست روی من بلند میکنی ؟
بعد با بغض و کمی صدای بلند گفت : چون دوست داشتم اصلا بیا قضیه ویکتور رو فراموش کنیم چیشد که به یاد من افتادی تو که عاشق یونا بودی الان اومدی دنبالم بعدم بهم میگی عروسک
گفتم : قضیه ویکتور رو که عمرا فراموش کنم چون طرفش رو گرفتی ولی اینکه میگی من عاشق یونا بودم
بدون که نبودم فقط برای تلافی کاری که کردی گفتم وایسه تا حرصتو درارم وگرنه نصف اندازه ای که تو رو دوست دارم اون رو دوسش ندارم بلکه ازش متنفرم حالا هم که چند روز پیش فهمیدم که الکی قضاوتت
کردم و اون رو جای تو گزاشتم و پشیمونم ( با کمی ناراحتی این حرف رو زد )
ویو ات :
اون حرف رو که زد فهمیدم که گوه کاری یونا خانم بالا اومده ولی هرگز نمیبخشمش و تلافی میکنم بعدش گفتم : میخوای ببخشمت
گفت : اره میخوام دوباره مثل قبل شیم
گفتم : قسمت اره رو هستم ولی مثل قبلشیم رو نیستم چون تنها راه اینکه ببخشمت اینه که آزادم کنی
این حرف رو که زدم حالت چهرش عوض شد و با داد :
تو چه بخوای چه نخوای ماله منی یا میبخشی یا مجبورت میکنم یا هم طبق نظر خودم میرم و احساساتت رو به تخمم نمیگیرم
بعدش چیزی نگفتم تا رفتیم و رسیدیم عمارت
ویو راوی :
خب بعد از اینکه لیلی و مجنون مناطق محروم رسیدن عمارت و ات یکسره از ماشین درومد و تند رفت و جونگکوک هم پشت سرش تند میومد تا ات زود تر رسید و وارد اتاق شد و درو اتاق رو قفل کرد
خب بچه ها بعدش هم کوک در رو میشکنه و تا چند هفته ناز ات رو میکشه و بعد از ات خواستگاری میکنه و ات هم قبول میکنه و باهم به خوبی و خوشی زندگی میکنم
( میدونم زدم فیک رو نابود کردم ولی دیگه نمیخوام این فیک رو ادامه بدم و گفتم یا خودتون نظر بدین بنویسم یا هم خودم یه فیک جدید رو شروع کنم 🧡)
ویو کوک :
دیدم یکدفعه با دستش زد به صورتم که سوزش بدی داد و با داد گفت : چطور میتونی اینقدر پست باشی که پسرشو بدزدی و بعد جنازشو بهش برگردونی ؟با عربده گفتم : برای اینکه یاد بگیره چیزی که مالکش منم رو نگاهش نکنه چه در بیاد بدزدتش بعدشم تو با چه جرأتی دست روی من بلند میکنی ؟
بعد با بغض و کمی صدای بلند گفت : چون دوست داشتم اصلا بیا قضیه ویکتور رو فراموش کنیم چیشد که به یاد من افتادی تو که عاشق یونا بودی الان اومدی دنبالم بعدم بهم میگی عروسک
گفتم : قضیه ویکتور رو که عمرا فراموش کنم چون طرفش رو گرفتی ولی اینکه میگی من عاشق یونا بودم
بدون که نبودم فقط برای تلافی کاری که کردی گفتم وایسه تا حرصتو درارم وگرنه نصف اندازه ای که تو رو دوست دارم اون رو دوسش ندارم بلکه ازش متنفرم حالا هم که چند روز پیش فهمیدم که الکی قضاوتت
کردم و اون رو جای تو گزاشتم و پشیمونم ( با کمی ناراحتی این حرف رو زد )
ویو ات :
اون حرف رو که زد فهمیدم که گوه کاری یونا خانم بالا اومده ولی هرگز نمیبخشمش و تلافی میکنم بعدش گفتم : میخوای ببخشمت
گفت : اره میخوام دوباره مثل قبل شیم
گفتم : قسمت اره رو هستم ولی مثل قبلشیم رو نیستم چون تنها راه اینکه ببخشمت اینه که آزادم کنی
این حرف رو که زدم حالت چهرش عوض شد و با داد :
تو چه بخوای چه نخوای ماله منی یا میبخشی یا مجبورت میکنم یا هم طبق نظر خودم میرم و احساساتت رو به تخمم نمیگیرم
بعدش چیزی نگفتم تا رفتیم و رسیدیم عمارت
ویو راوی :
خب بعد از اینکه لیلی و مجنون مناطق محروم رسیدن عمارت و ات یکسره از ماشین درومد و تند رفت و جونگکوک هم پشت سرش تند میومد تا ات زود تر رسید و وارد اتاق شد و درو اتاق رو قفل کرد
خب بچه ها بعدش هم کوک در رو میشکنه و تا چند هفته ناز ات رو میکشه و بعد از ات خواستگاری میکنه و ات هم قبول میکنه و باهم به خوبی و خوشی زندگی میکنم
( میدونم زدم فیک رو نابود کردم ولی دیگه نمیخوام این فیک رو ادامه بدم و گفتم یا خودتون نظر بدین بنویسم یا هم خودم یه فیک جدید رو شروع کنم 🧡)
۳.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.