ادامه ی پارت 3
ادامه ی پارت 3
سوبین: یونجون... خوبی؟ یونجون بدون اینکه جواب بده سر ارومی به نشانه ی تایید تکون ..سوبین: ... چشمات میگن حالت خوب نیست.. دروغ نگو! یونجون از این واکنش سوبین لبخند محوی زد: خب... باشه.. اره.. حالم خوب نیست..:)توی خونت... هیچی.. سوبین: بگو.. چی میخوای؟ یونجون: قطره ی چشم...داری؟ سوبین: معلومه.. صبر کن تا برات بیارم.. سوبین به اشپزخونه ی کوچیک خونش رفت و قطره ی چشمی که سه روز قبل خریده بود رو از کابینت براش اورد: بیا.. فکر نکنم خودت بتونی بریزی.. بزار من برات بریزم. یونجون به سر تکون داد: خب.. دراز بکش تا بتونم بریزم دیگه! یونجون روی تخت دراز کشید... سوبین سعی کرد به اروم ترین حالت قطره رو تو چشم یونجون بریزه... یونجون بدون هیچ واکنشی به چهره ی سوبین خیره شد... : خب تموم شد میتونی بلند شی.. یونجون: ممنون!سوبین: کاری نکردم... یونجون حسه عجیبی داشت.. حس..
سوبین: یونجون... خوبی؟ یونجون بدون اینکه جواب بده سر ارومی به نشانه ی تایید تکون ..سوبین: ... چشمات میگن حالت خوب نیست.. دروغ نگو! یونجون از این واکنش سوبین لبخند محوی زد: خب... باشه.. اره.. حالم خوب نیست..:)توی خونت... هیچی.. سوبین: بگو.. چی میخوای؟ یونجون: قطره ی چشم...داری؟ سوبین: معلومه.. صبر کن تا برات بیارم.. سوبین به اشپزخونه ی کوچیک خونش رفت و قطره ی چشمی که سه روز قبل خریده بود رو از کابینت براش اورد: بیا.. فکر نکنم خودت بتونی بریزی.. بزار من برات بریزم. یونجون به سر تکون داد: خب.. دراز بکش تا بتونم بریزم دیگه! یونجون روی تخت دراز کشید... سوبین سعی کرد به اروم ترین حالت قطره رو تو چشم یونجون بریزه... یونجون بدون هیچ واکنشی به چهره ی سوبین خیره شد... : خب تموم شد میتونی بلند شی.. یونجون: ممنون!سوبین: کاری نکردم... یونجون حسه عجیبی داشت.. حس..
۶.۶k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.