وقتی حسودی میکنه p1
#سناریو #استری_کیدز #جونگین #هیونجین #فلیکس #هان #لینو #بنگچان #چانگبین
توی ون نشسته بودین و برای تعطیلات به کلبه ای میرفتین که تو و جونگین برای چند شب اجارش کرده بودین.
توی راه مدام نگران بودی که مبادا اعضا از اونجا خوششون نیاد، این اولین تعطیلاتی بود که همراهشون بودی و دوست داشتی خاطره خوبی براشون بشه. همینطور توی افکارت بودی و جونگین دستشو روی دستت گذاشت
÷ هی نگران نباش من مطمئنم همه چیز خوب پیش میره
با صدای آرومی گفت طوری که کسی متوجه حرفش نشد. سرتو تکون دادی و لبخندی زدی.
÷ باید یه لحظه برم پیش چان هیونگ باشه؟
مجدد سرتو تکون دادی و از پنجره به بیرون نگاه کردی. طولی نکشید که هان کنارت نشست.
هان: ات میشه به این گوش کنی؟
× آره حتما
هان اکثر مواقع کاوراشو برات پخش میکرد و ازت میخواست تا به عنوان یه مخاطب نظرتو بگی، تو هم همیشه انجامش میدادی و از اینکار لذت میبردی.
× این فوقالعادست. ولی چرا کاملشو کاور نمیکنی؟
هان: یه قسمتشو نمیتونم بخونم، یعنی با صدام جور در نمیاد.
چند دقیقه ای رو صحبت کردین؛ میتونستی نگاهای جونگین رو احساس کنی اما کاری نمیتونستی بکنی.
بلاخره ون ایستاد و پیاده شدین.
فلیکس: وای اینجا خیلی قشنگه
هیونجین: اوه خدای من دلم میخواد از تک به تک جزئیات اینجا عکس بگیرم.
لبخندی روی لبات نشست.
چان: خب پسرا بیاین وسایلو ببریم داخل کلبه
•گذشت زمان•
شب شده بود، همگی حسابی خسته بودین. آخرین جرئه از آب جو توی دستت رو خوردی و نگاهی به پسرا انداختی، اینکه از اینجا خوششون اومده بود خوشحالت میکرد اما رفتار جونگین باهات عجیب شده بود، میتونستی دلیلشو حدس بزنی اما بنظرت واقعا واکنشش زیاده روی بود.
لینو: خب بنظرم*خمیازه* بهتره بریم بخوابیم
همه تایید کردن و از کنار آتیش بلند شدن
توی ون نشسته بودین و برای تعطیلات به کلبه ای میرفتین که تو و جونگین برای چند شب اجارش کرده بودین.
توی راه مدام نگران بودی که مبادا اعضا از اونجا خوششون نیاد، این اولین تعطیلاتی بود که همراهشون بودی و دوست داشتی خاطره خوبی براشون بشه. همینطور توی افکارت بودی و جونگین دستشو روی دستت گذاشت
÷ هی نگران نباش من مطمئنم همه چیز خوب پیش میره
با صدای آرومی گفت طوری که کسی متوجه حرفش نشد. سرتو تکون دادی و لبخندی زدی.
÷ باید یه لحظه برم پیش چان هیونگ باشه؟
مجدد سرتو تکون دادی و از پنجره به بیرون نگاه کردی. طولی نکشید که هان کنارت نشست.
هان: ات میشه به این گوش کنی؟
× آره حتما
هان اکثر مواقع کاوراشو برات پخش میکرد و ازت میخواست تا به عنوان یه مخاطب نظرتو بگی، تو هم همیشه انجامش میدادی و از اینکار لذت میبردی.
× این فوقالعادست. ولی چرا کاملشو کاور نمیکنی؟
هان: یه قسمتشو نمیتونم بخونم، یعنی با صدام جور در نمیاد.
چند دقیقه ای رو صحبت کردین؛ میتونستی نگاهای جونگین رو احساس کنی اما کاری نمیتونستی بکنی.
بلاخره ون ایستاد و پیاده شدین.
فلیکس: وای اینجا خیلی قشنگه
هیونجین: اوه خدای من دلم میخواد از تک به تک جزئیات اینجا عکس بگیرم.
لبخندی روی لبات نشست.
چان: خب پسرا بیاین وسایلو ببریم داخل کلبه
•گذشت زمان•
شب شده بود، همگی حسابی خسته بودین. آخرین جرئه از آب جو توی دستت رو خوردی و نگاهی به پسرا انداختی، اینکه از اینجا خوششون اومده بود خوشحالت میکرد اما رفتار جونگین باهات عجیب شده بود، میتونستی دلیلشو حدس بزنی اما بنظرت واقعا واکنشش زیاده روی بود.
لینو: خب بنظرم*خمیازه* بهتره بریم بخوابیم
همه تایید کردن و از کنار آتیش بلند شدن
۲۳.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.