پارت۳۶(دردعشق)
از زبان ا/ت
یک ساعت گذشته بود و تهیونگ نیومده بود
از روی کنجکاوی از اتاق بیرون رفتم که با خونه ی خالی مواجه شدم
هوفی کشیدم انگار آقا کلا اهمیت نمیده به من
نگاهی به خونه انداختم که کثیف شده بود
ظرفا رو شستم و خونه رو تمیز کردم و بعدش هم روی مبل نشستم
حوصلم سر رفته بود خو
توی افکارم غرق شدم ...مثل همیشه...
اگه عاشق تهیونگ نمیشدم خواهرم زنده میموند؟
سعی کردم خودم رو آروم کنم ولی نمیشد
انقدری عاشق تهیونگ بودم که نمیتونستم ولش کنم و از طرفی عذاب وجدان خواهرم رو هم داشتم
نا خودآگاه حس کردم اشکی از روی گونم سر خورد
سریع پاکش کردم که در خونه باز شد و تهیونگ اومد
با دیدنش صورتم رو سمت مخالف چرخوندم که گفت :ببین کی اومده
جوابی بهش ندادم
گفت: وسایل خریدم که باهم شام درست کنیم
دوباره سکوت کردم که خرید هاشو زمین گذاشت و کنارم روی مبل نشست
همون طور به دیوار زل زده بودم که گفت: نمیخوای باهام آشتی کنی
گفتم:تو نمیخوای دروغ گفتن رو تموم کنی؟میگی برات مهمم پس چرا باهات قهر می کنم اصلا برات مهم نیست؟
خندید و گفت: خواستم اذیتت کنم خب ببخشید
انقد از دستش عصبی بودم که فقط سکوت کرده بودم
چیزی نگذشت که کمرمو محکم گرفت و گفت: باهام قهر نکن دیگه
گفتم:به شرطی که یه کاری کنی حوصله سر رفتم برگرده
گفت:خب بیا باهم شام درست کنیم
((ادامه پارت رو میزارم با یکی دعوام شده مغزم خیلی درگیره الان))
یک ساعت گذشته بود و تهیونگ نیومده بود
از روی کنجکاوی از اتاق بیرون رفتم که با خونه ی خالی مواجه شدم
هوفی کشیدم انگار آقا کلا اهمیت نمیده به من
نگاهی به خونه انداختم که کثیف شده بود
ظرفا رو شستم و خونه رو تمیز کردم و بعدش هم روی مبل نشستم
حوصلم سر رفته بود خو
توی افکارم غرق شدم ...مثل همیشه...
اگه عاشق تهیونگ نمیشدم خواهرم زنده میموند؟
سعی کردم خودم رو آروم کنم ولی نمیشد
انقدری عاشق تهیونگ بودم که نمیتونستم ولش کنم و از طرفی عذاب وجدان خواهرم رو هم داشتم
نا خودآگاه حس کردم اشکی از روی گونم سر خورد
سریع پاکش کردم که در خونه باز شد و تهیونگ اومد
با دیدنش صورتم رو سمت مخالف چرخوندم که گفت :ببین کی اومده
جوابی بهش ندادم
گفت: وسایل خریدم که باهم شام درست کنیم
دوباره سکوت کردم که خرید هاشو زمین گذاشت و کنارم روی مبل نشست
همون طور به دیوار زل زده بودم که گفت: نمیخوای باهام آشتی کنی
گفتم:تو نمیخوای دروغ گفتن رو تموم کنی؟میگی برات مهمم پس چرا باهات قهر می کنم اصلا برات مهم نیست؟
خندید و گفت: خواستم اذیتت کنم خب ببخشید
انقد از دستش عصبی بودم که فقط سکوت کرده بودم
چیزی نگذشت که کمرمو محکم گرفت و گفت: باهام قهر نکن دیگه
گفتم:به شرطی که یه کاری کنی حوصله سر رفتم برگرده
گفت:خب بیا باهم شام درست کنیم
((ادامه پارت رو میزارم با یکی دعوام شده مغزم خیلی درگیره الان))
۱۲.۹k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.