part1۸

part1۸
chapter2
چاره زندگی
ویو کوک:
صبح از خواب بیدار شدم به ا.ت نگاه کردم به خودش پیچیده بود حتما درد داره...رفتم لباسمو عوض کردم یه تیشرت خاکستری با ی هشلوار مشکی اسکینی پوشیدم (همونی که تو لایوش بود😁)و رفتم پایین و صبحونه درس کردم...
ویو ا.ت:
از دل درد خوابم نمی‌برد همش تو فکر دیشب بودم...واییی این چه کاری بود..رفتم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین که دیدم کوک داره صبحونه درست میکنه..!!
کوک:صب بخیر قشنگم
ا.ت: صب بخیر(سرد)
کوک: خوبی؟
ا.ت:اوهوم...
کوک:بیا این قرصا رو بخور تا دردت کم بشه
ا.ت: خیل خب...
۶ ماه بعد...
ا.ت امروز رفته بود کافه و کوک هم میخواست از ا.ت خواستگاری کنه و ته و یون را هم به کمکش اومده بودن...
کوک:ته
ته:ها
کوک:تو چجوری از خواهر من خواستگاری کردی؟؟
ته:بهش اعتراف کردم اونم کرد بعد یه ندن بهش حلقه دادم
کوک:گوه خوردی ولی به هر حال...جالب نبود
ته:جالب نبود(ادا در اوردن)
کوک: برو عمتو مسخره کن
کوک:خب..یون را برو سرشو گرم کن
یون را:اوکی
یون را:سلام ا.ت..چطوری
ا.ت:خوبم....ممنون تو چطوری
یون را :ممنون...گارسون(علامتش*)
*بله
یون را: یه کیک بزرگ میارید
*چشم
ا.ت: کیک بزرگ واسه چی میخوای...امروز روز خاصیه؟؟
یون را: بلی
ا.ت:...تولد کوکه؟
یون را:نچ
ا.ت:تولد ته؟؟
یون را:نچ
ا.ت:تولد تو
یون را: نچ
ا.ت:ولنتاین؟
یون را: زده به سرت نهه
ا.ت: پس‌ چی
یون را:....
کوک: این
ا.ت به کوک نگاه کرد که رو زانوهاش نشسته بود و یه حلقه تو دستش
ا.ت: این چیه؟؟
کوک: میشه برای همیشه واسه من باشی...میتونم خوشبختت کنم؟
ا.ت:..🥹🥹ارههه
کوک حلقه رو دستش کرد و از گمر بغلش ‌کرد
همه مردم اونجا :👏👏👏👏
شرطا رو نرسوندینااا