بابایی جونم 💛 ▪︎Part 36▪︎
مادر جیمین جانا آورد ولی اون حتی به ما نگاه نکرد ، مادر جیمین جانارو نشوند روی مبل و خودش رفت جیمین بلند شد و رفت سمت جانا و کنارش نشست
(جیمین)
نشستم کنارش ولی وقتی دستمو بردم سمتش تا نوازشش کنم از فاصله گرفت و این دل منو بدجور شکست
جیمین: جانا من معذرت میخوام بابت رفتاری که باهات داشتم میدونم زیاده روی کردم ولی خب رفتار توام درست نبود عزیزم مادرک میکنیم که از داشتن خواهر یا برادر بدت میاد ولی خب الان نمیتونیم که اونو بکشیم گناه داره دختر قشنگم
جانا: ....
جیمین جلو پای جانا زانو زد و صورت جانارو سمت خودش چرخوند که باعث شد نگاه اون به چشمای ناراحت پدرش بخوره و از رفتارش پشیمون بشه
جیمین: من و میبخشی عزیزم؟
جانا سرشو به معنی مثبت تکون داد و همون موقع جیمین لبخندی زد و جانارو بغل کرد و چند مین بعد از هم جدا شدن
جانا: منم معذرت میخوام بابت رفتارم
جیمین: اشکالی نداره دختر قشنگم
یونا: پس من چی منم بخشیده شدم؟
جانا به مادرش نگاه کرد و لبخندی زد که یونا فهمید اونم بخشیده شده ، دو ساعت عین برق و باد گذشت و اون خوانواده کلی با هم خوش گذروندن و الان وقت رفتن جیمین بود
جیمین: خب دیگه من باید برم
یونا: چقدر زود گذشت
جانا: بابایی دلم برات تنگ میشه
جیمین: دلم منم برات تنگ میشه عزیزم مراقب خودت باش باشه؟
جانا: باشه
جیمین با همه خداحافظی کرد و رفت
یونا: خب منو جانا هم بریم خونه خیلی مزاحمتون شدیم
م.ج: اصلا حرفشو نزن باید تو این مدت که جیمین نیست اینجا بمونین
یونا: اما..
م.ج: اما و اگر نداره تو بارداری نمیشه که به یه بچه تنها بمونی همینجا میمونی هر وسیله ای هم میخوای با پارک برین بیارین
پ.ج: آره دخترم بیا بریم وسایلت رو برداریم
یونا: چشم ممنون
من و پدر جیمین راه افتادیم سمت خونه ما و وسایل مورد نیاز خودم و یه سری وسایل برای جانا برداشتم و برگشتیم پیش بقیه
کپی ممنوع ❌
(جیمین)
نشستم کنارش ولی وقتی دستمو بردم سمتش تا نوازشش کنم از فاصله گرفت و این دل منو بدجور شکست
جیمین: جانا من معذرت میخوام بابت رفتاری که باهات داشتم میدونم زیاده روی کردم ولی خب رفتار توام درست نبود عزیزم مادرک میکنیم که از داشتن خواهر یا برادر بدت میاد ولی خب الان نمیتونیم که اونو بکشیم گناه داره دختر قشنگم
جانا: ....
جیمین جلو پای جانا زانو زد و صورت جانارو سمت خودش چرخوند که باعث شد نگاه اون به چشمای ناراحت پدرش بخوره و از رفتارش پشیمون بشه
جیمین: من و میبخشی عزیزم؟
جانا سرشو به معنی مثبت تکون داد و همون موقع جیمین لبخندی زد و جانارو بغل کرد و چند مین بعد از هم جدا شدن
جانا: منم معذرت میخوام بابت رفتارم
جیمین: اشکالی نداره دختر قشنگم
یونا: پس من چی منم بخشیده شدم؟
جانا به مادرش نگاه کرد و لبخندی زد که یونا فهمید اونم بخشیده شده ، دو ساعت عین برق و باد گذشت و اون خوانواده کلی با هم خوش گذروندن و الان وقت رفتن جیمین بود
جیمین: خب دیگه من باید برم
یونا: چقدر زود گذشت
جانا: بابایی دلم برات تنگ میشه
جیمین: دلم منم برات تنگ میشه عزیزم مراقب خودت باش باشه؟
جانا: باشه
جیمین با همه خداحافظی کرد و رفت
یونا: خب منو جانا هم بریم خونه خیلی مزاحمتون شدیم
م.ج: اصلا حرفشو نزن باید تو این مدت که جیمین نیست اینجا بمونین
یونا: اما..
م.ج: اما و اگر نداره تو بارداری نمیشه که به یه بچه تنها بمونی همینجا میمونی هر وسیله ای هم میخوای با پارک برین بیارین
پ.ج: آره دخترم بیا بریم وسایلت رو برداریم
یونا: چشم ممنون
من و پدر جیمین راه افتادیم سمت خونه ما و وسایل مورد نیاز خودم و یه سری وسایل برای جانا برداشتم و برگشتیم پیش بقیه
کپی ممنوع ❌
۵۵.۲k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.