★عروسکی در دست شیطان 12*پارت آخر*★
(ویو بعد عکسبرداری)
چویا:آیییی...بدنم خشک شد اینقدر حرکت رفتم
آتسوشی:واییی آره خیلی بد بود
اکوتاگاوا:آره...واای امگا کوچولوم نمیخواد خستگی منو
از بین ببره؟
دازای:جون...عجب لاسی میزنی!
آکوتاگاوا:حیحی
اتسوشی:بیا اینم بوس امروزت
دازای:پس امگا کوچولو ی من چی اون نمیخواد منو بوس کنه؟
چویا:دازاییی...همین چند دقیقه پیش بوست کردم!
دازای:ایش...من اصلا قهرم!
چویا:باش باش قهر نباش!
دازای:هوم...پس بوسم کن..
چویا:اهه...باش
آکوتاگاوا و آتسوشی:ههههههه
چویا:زهرمار به خودتون بخندین..ایش
دازای: چوچو
چویا:بس کن...بانداژی
آکوتاگاوا:الحق که کاپل خوبین!
اتسوشی:یعنی ما خوب نیستیم؟
آکوتاگاوا:چرا هستیم عزیزم!
.
.
.
چویا:و این شروع دوباره زندگی من بود
_______________________________
★گایز ببخشید بد شد....امروز انقدر نوشتم دستم شکست...میدونم پایانشو خراب کردم...★
چویا:آیییی...بدنم خشک شد اینقدر حرکت رفتم
آتسوشی:واییی آره خیلی بد بود
اکوتاگاوا:آره...واای امگا کوچولوم نمیخواد خستگی منو
از بین ببره؟
دازای:جون...عجب لاسی میزنی!
آکوتاگاوا:حیحی
اتسوشی:بیا اینم بوس امروزت
دازای:پس امگا کوچولو ی من چی اون نمیخواد منو بوس کنه؟
چویا:دازاییی...همین چند دقیقه پیش بوست کردم!
دازای:ایش...من اصلا قهرم!
چویا:باش باش قهر نباش!
دازای:هوم...پس بوسم کن..
چویا:اهه...باش
آکوتاگاوا و آتسوشی:ههههههه
چویا:زهرمار به خودتون بخندین..ایش
دازای: چوچو
چویا:بس کن...بانداژی
آکوتاگاوا:الحق که کاپل خوبین!
اتسوشی:یعنی ما خوب نیستیم؟
آکوتاگاوا:چرا هستیم عزیزم!
.
.
.
چویا:و این شروع دوباره زندگی من بود
_______________________________
★گایز ببخشید بد شد....امروز انقدر نوشتم دستم شکست...میدونم پایانشو خراب کردم...★
۳.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.