دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۹
یه هفته بعد...🥀
arslwn
یه هفته گذشته بود مامانم حالش خیلی بد بود دکتر گف باید تا آخر این هفته پیوند بخوره اگه نخوره ممکنه بمیره
حالم خیلی بد بود
تو این یه هفته با بچه ها خیلی صمیمی شده بودم مخصوصا با رضا و محراب خیلی کمکم کرده بودن سعی داشتن روحیه منو حفظ کنن
ولی خو....باید پیشنهاد بابامو قبول کنم تا مامانم زنده بمونه گوشیمو گرفتم دستم با تردید شماره بابامو گرفتم
بابا ا : به به آقا ارسلان به من زنگ زده
چیشد به پیشنهادم فک کردی
ارسلان : باید چیکار کنم
بابا ا : افزین حالا شد
میای پیش من زندگی میکنی بعد با دختر آقای ابراهیمی ازدواج میکنی و یه وارث برام میاری فهمیدی
ارسلان : و.و.وارث
بابا : ارع
ارسلان: اول پول عمل مامانمو باید بدی
بابا : میدم
زیر قولم نمیزنم
ارسلان : کی باید ازدواج کنم
بابا : پس فردا
ارسلان: خیلی زود نی
بابا : نه دیرم شدع
ارسلان: باشه قبوله
بابا : پس بیا پیشم تا زنتو ببینی
ارسلان : خب فعلا
قطع کردم زنگ زدم به ممد
ممد : جانم
ارسلان : ممد کجایی
ممد : خونه بچه ها قراره بیان
ارسلان: باسه پس م میام برا عروسیم دعوتتون کنم
ممد : چیییییی
ارسلان: میبینمت(با بغض)
diyana
رفتیم خونه ممد نشسته بودیم ممد خیلی عصبی بود
محراب: چیزی شده ممد
ممد : الان خودتون میفهمید
دیانا: نشسته بودیم که یهو....
ادامه دارد...
پارت ۹
یه هفته بعد...🥀
arslwn
یه هفته گذشته بود مامانم حالش خیلی بد بود دکتر گف باید تا آخر این هفته پیوند بخوره اگه نخوره ممکنه بمیره
حالم خیلی بد بود
تو این یه هفته با بچه ها خیلی صمیمی شده بودم مخصوصا با رضا و محراب خیلی کمکم کرده بودن سعی داشتن روحیه منو حفظ کنن
ولی خو....باید پیشنهاد بابامو قبول کنم تا مامانم زنده بمونه گوشیمو گرفتم دستم با تردید شماره بابامو گرفتم
بابا ا : به به آقا ارسلان به من زنگ زده
چیشد به پیشنهادم فک کردی
ارسلان : باید چیکار کنم
بابا ا : افزین حالا شد
میای پیش من زندگی میکنی بعد با دختر آقای ابراهیمی ازدواج میکنی و یه وارث برام میاری فهمیدی
ارسلان : و.و.وارث
بابا : ارع
ارسلان: اول پول عمل مامانمو باید بدی
بابا : میدم
زیر قولم نمیزنم
ارسلان : کی باید ازدواج کنم
بابا : پس فردا
ارسلان: خیلی زود نی
بابا : نه دیرم شدع
ارسلان: باشه قبوله
بابا : پس بیا پیشم تا زنتو ببینی
ارسلان : خب فعلا
قطع کردم زنگ زدم به ممد
ممد : جانم
ارسلان : ممد کجایی
ممد : خونه بچه ها قراره بیان
ارسلان: باسه پس م میام برا عروسیم دعوتتون کنم
ممد : چیییییی
ارسلان: میبینمت(با بغض)
diyana
رفتیم خونه ممد نشسته بودیم ممد خیلی عصبی بود
محراب: چیزی شده ممد
ممد : الان خودتون میفهمید
دیانا: نشسته بودیم که یهو....
ادامه دارد...
۲.۳k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.