پارت(7)
پارت(7)
نام: اتک on توکیو
*از زبون جان*
چشم هامو باز کردم اما کسی تو زمین نبود بلند شدم یمیر رو دیدم رفتم سمتش گفتم: یمیر چیشده چرا کسی اینجا نیس بقیه کجان
یمیر: اممم خب تو داشتی مثال همیشه ضر میزدی ا/ت یه جاپ زد تو هم بیهوش شدی بعد ارن میکاسا امدن گفتن چند تا ادم های عجیب غریب دیدن فرمانده هانجی بقیه رفتن سمت اون ادما همین••••
جان: تو چرا نرفتی؟
یمیر: برام جالب نی (눈_눈)
جان: خب ادما عجیب کجان؟
یمیر: من چه بدونم
*از زبان بنده یعنی ادمین*
الان افراد توکیو رونجرز بیش هانجی اروین هستن بعد لیوای هم سر بچه ها بود باهاشون تمرین کرد بعد گفت حالا میتونید برید اما فردا با خوابگاه تون رو تمیز کنید بچه ها هم دور هم جمع شده بودن داشتن درباره اون ادما حرف میزدن دقت کنید جان هنوز دنبال بچه هاست
☆از زبون ارمین☆
همه داشتن درباره اون ادما حرف میزدن. اما اون ها هم خیلی عجیب بودن لباس هاشون اینا واقعا عجیب بودن من رفتم تا نوشیدنی بیارم که انی رو دیدم امد سمت من
☆از زبون انی☆
ارمین رو دیدم من میدونستم که ارمین از من خوشش میاد من همین حس رو به ارمین داشتم
رفتم سمتش گفتم: ارمین میدونم که از من خوشت میاد من دقیقا همین حس رو بهت دارم
(اخهههه کیوتتتتتتتت)
*از زبان بنده*
ارمین سرخ شده بود انی هم با یه لبخند صحنه رو ترک کرد
اروین به هانجی گفته بود به نظرش اینا ها ادم های بدی نیستن اما باید حواسمون بهشون باشه اینا رو ببر یه جا تا بتون بخوابن
الان افردا توکیو رونجرز دا خوابگاه هستن
و.....
نام: اتک on توکیو
*از زبون جان*
چشم هامو باز کردم اما کسی تو زمین نبود بلند شدم یمیر رو دیدم رفتم سمتش گفتم: یمیر چیشده چرا کسی اینجا نیس بقیه کجان
یمیر: اممم خب تو داشتی مثال همیشه ضر میزدی ا/ت یه جاپ زد تو هم بیهوش شدی بعد ارن میکاسا امدن گفتن چند تا ادم های عجیب غریب دیدن فرمانده هانجی بقیه رفتن سمت اون ادما همین••••
جان: تو چرا نرفتی؟
یمیر: برام جالب نی (눈_눈)
جان: خب ادما عجیب کجان؟
یمیر: من چه بدونم
*از زبان بنده یعنی ادمین*
الان افراد توکیو رونجرز بیش هانجی اروین هستن بعد لیوای هم سر بچه ها بود باهاشون تمرین کرد بعد گفت حالا میتونید برید اما فردا با خوابگاه تون رو تمیز کنید بچه ها هم دور هم جمع شده بودن داشتن درباره اون ادما حرف میزدن دقت کنید جان هنوز دنبال بچه هاست
☆از زبون ارمین☆
همه داشتن درباره اون ادما حرف میزدن. اما اون ها هم خیلی عجیب بودن لباس هاشون اینا واقعا عجیب بودن من رفتم تا نوشیدنی بیارم که انی رو دیدم امد سمت من
☆از زبون انی☆
ارمین رو دیدم من میدونستم که ارمین از من خوشش میاد من همین حس رو به ارمین داشتم
رفتم سمتش گفتم: ارمین میدونم که از من خوشت میاد من دقیقا همین حس رو بهت دارم
(اخهههه کیوتتتتتتتت)
*از زبان بنده*
ارمین سرخ شده بود انی هم با یه لبخند صحنه رو ترک کرد
اروین به هانجی گفته بود به نظرش اینا ها ادم های بدی نیستن اما باید حواسمون بهشون باشه اینا رو ببر یه جا تا بتون بخوابن
الان افردا توکیو رونجرز دا خوابگاه هستن
و.....
۱.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.