"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 27
ویو شوگا
وقتی داشتم میرفتم خونه هیوک بهم زنگ زد و گفت که به خونه حمله کردن تعدادشونم زیاد نیست منم با چند تا بادیگارد رفتم اونجا وقتی رسیدم خونه انگار تزئین شده بود دیدم هیوک زخمی شده بود بهم گفت که ا/ت رفت بالا پشت بوم با سنا...سریعا رفتم سمت بالا پشت بوم سنا افتاده بود رو زمین کسه دیگه ای اونجا نبود
شوگا: سنا ا/ت پس کو؟
سنا: بردنش..
شوگا: ادمای الکس بودن
سنا: اره..
سنا رو براید استایل بغل کردم رفتم پایین گذاشتمش رو تخت دکترا اومدن تو خونه چون نمیشد سنا رو ببرم بیمارستان..
خیلی نگران ا/ت بودم ولی کاری از دستم برنمیاومد فقط دو راه دارم یا باید برای معامله الکس برم که خیلی خطرناکه یا باژد ا/تو خودم پیدا کنم...تصمیمو بالاخره گرفتم به همه ی بادیگاردام سپردم که دنبال ا/ت بگردن بی سرو صدا اگر تو یک هفته پیداش کنیم که خوبه اگر نه که میرم برای معامله..من نمیتونم تا ی هفته صبر کنم ولی امیدوارم ا/ت صبر کنه..
پنج روز بعد..........
ویو ا/ت
الان پنج روزه گذشته ولی خبری از شوگا نیست..از دستش خیلی ناراحتم اگر شوگا تا دث روز دیگه نیاد مکس مجبورم میکنه که باهاش ازدواج کنم..قضیه ی اردواجمون رو مکس بهشثگا نمیگه چون میدونه منو پیدا میکنه تا اینکه بره باهاش سر معاملشون..از طرفی منم حامله ام بیشتر نگران بچمم که بلایی تو اینجا سرش نیاد..
ویو شوگا
رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم ی پوشه بالای کمد بود اونو که برداشتم ی چند تا وسیله افتاد زمین..نگاه کردم کادو شده بودن بازشون کردم لباسای بچگانه بودن...داشتم اونارو نگاه میکردم که سنا اومد تو اتاق..
سنا: چیکار داری میکنی؟
شوگا: اینا چین؟
سنا: لباس بچگانه..خب بیا اینور نگا کن چقد اینجارو شلوغ کرده..
سنا اومد لباسا رو جمع کنه که دستش به ی کاغذ خورد اومد برش داره بزار بالای کمد که از دستش گرفتم..
سنا: چیکار میکنی؟
شوگا: میخوام ببینم داخل این کاغذ چیه؟!.
سنا: نه نبین......دیگه چه فرقی میکنه ببین
از اتاق رفت بیرون منو داخل کاغذو نگاه کردم سونگرافی بود....داخلشو نگاه کردم فهمیدم که ا/ت حاملست پنج مین همینجوری نشسته بودم تو شک بودم به خودم اومدم رفتم پیش سنا
شوگا: سنا ا/ت حاملست؟
سنا:ــــــــــــــــــــــ
شوگا: با توام ا/ت حاملست؟
سنا: بله
شوگا: خب چرا بهم نگفتین؟..
سنا: پنج روزه پیش رفتیم کلی خرید کردیم لباسای بچگانه و.....خریدیم.
پارت 27
ویو شوگا
وقتی داشتم میرفتم خونه هیوک بهم زنگ زد و گفت که به خونه حمله کردن تعدادشونم زیاد نیست منم با چند تا بادیگارد رفتم اونجا وقتی رسیدم خونه انگار تزئین شده بود دیدم هیوک زخمی شده بود بهم گفت که ا/ت رفت بالا پشت بوم با سنا...سریعا رفتم سمت بالا پشت بوم سنا افتاده بود رو زمین کسه دیگه ای اونجا نبود
شوگا: سنا ا/ت پس کو؟
سنا: بردنش..
شوگا: ادمای الکس بودن
سنا: اره..
سنا رو براید استایل بغل کردم رفتم پایین گذاشتمش رو تخت دکترا اومدن تو خونه چون نمیشد سنا رو ببرم بیمارستان..
خیلی نگران ا/ت بودم ولی کاری از دستم برنمیاومد فقط دو راه دارم یا باید برای معامله الکس برم که خیلی خطرناکه یا باژد ا/تو خودم پیدا کنم...تصمیمو بالاخره گرفتم به همه ی بادیگاردام سپردم که دنبال ا/ت بگردن بی سرو صدا اگر تو یک هفته پیداش کنیم که خوبه اگر نه که میرم برای معامله..من نمیتونم تا ی هفته صبر کنم ولی امیدوارم ا/ت صبر کنه..
پنج روز بعد..........
ویو ا/ت
الان پنج روزه گذشته ولی خبری از شوگا نیست..از دستش خیلی ناراحتم اگر شوگا تا دث روز دیگه نیاد مکس مجبورم میکنه که باهاش ازدواج کنم..قضیه ی اردواجمون رو مکس بهشثگا نمیگه چون میدونه منو پیدا میکنه تا اینکه بره باهاش سر معاملشون..از طرفی منم حامله ام بیشتر نگران بچمم که بلایی تو اینجا سرش نیاد..
ویو شوگا
رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم ی پوشه بالای کمد بود اونو که برداشتم ی چند تا وسیله افتاد زمین..نگاه کردم کادو شده بودن بازشون کردم لباسای بچگانه بودن...داشتم اونارو نگاه میکردم که سنا اومد تو اتاق..
سنا: چیکار داری میکنی؟
شوگا: اینا چین؟
سنا: لباس بچگانه..خب بیا اینور نگا کن چقد اینجارو شلوغ کرده..
سنا اومد لباسا رو جمع کنه که دستش به ی کاغذ خورد اومد برش داره بزار بالای کمد که از دستش گرفتم..
سنا: چیکار میکنی؟
شوگا: میخوام ببینم داخل این کاغذ چیه؟!.
سنا: نه نبین......دیگه چه فرقی میکنه ببین
از اتاق رفت بیرون منو داخل کاغذو نگاه کردم سونگرافی بود....داخلشو نگاه کردم فهمیدم که ا/ت حاملست پنج مین همینجوری نشسته بودم تو شک بودم به خودم اومدم رفتم پیش سنا
شوگا: سنا ا/ت حاملست؟
سنا:ــــــــــــــــــــــ
شوگا: با توام ا/ت حاملست؟
سنا: بله
شوگا: خب چرا بهم نگفتین؟..
سنا: پنج روزه پیش رفتیم کلی خرید کردیم لباسای بچگانه و.....خریدیم.
۹.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.